-My handsome slave-10

346 52 0
                                    

——————————

با باز شدن در، نگاهشو از زمین گرفت و سرشو بالا آورد و با مارسون مواجه شد.
مارسون با دیدنش کمی متعجب شد.
_جناب برگشتین؟(از جلوی در اونور رفت)بفرمایین داخل

بدون حرفی، لبخند سردی زد.از کنار مرد رد شد و توی سالن قدم گذاشت.صدای پاشنه ی کفشاش که از قدماش به وجود میومدن، روی کف سرامیکی سالن بیشتر خودنمایی میکرد و باعث میشد خدمه ها متوجه اومدنش بشن و ناخوداگاه نگاهش کنن.
یکی از خدمه ها با دیدن جانگ مین سریع سمتش اومد.تعظیم نود درجه ای کرد.
_سلام آقا(با دستش به پله هایی اشاره که تهش به چنتا اتاق ختم میشد.یکیشم اتاق جانگ و چان بود)جناب پارک تو اتاقتون منتظرن.

+تنهاس؟

_نه.لی مینهو هم کنارشونه.

جانگ سری تکون داد و از زن فاصله گرفت.به راه پله نزدیک شد و با گرفتن نرده ی براق چوبی، پله هارو طی، میکرد.
+دوتا قهوه بیار اتاقم

_چشم
زن خدمتگذار اینو گفت و سمت آشپزخونه رفت.

...

مینهو توی حالتی که دستشو دور گردن چان انداخته بود، همونطور که کنارش نشسته بود،یکم بهش نزدیک تر شد.
_چانیولا اینجوری نباش.یه ربعه که اصن حرفی نزدی(برای چندمین بار جوابی نشنید)یچیزی بگو خب

ساکت بود و هیچی نمیگفت.همینم مینهو رو نگران تر میکرد.نگران اینکه چه فکرایی توی ذهنش در حال گذرن.به چه چیزایی فکر میکنه که توان حرف زدنم ازش گرفته.مطمعنا به چیزی جز بکهیون فکر نمیکرد.ولی دیگه خسته شده بود ازینکه خودشو بیرون بریزه، دیگه داشت افکارشو توی خودش میریخت، توی ذهنی که فقط یه اسم توش درحال پلی شدن بود، بکهیون.
از روی تخت بلند شد و روبروی پاهای پسر، روی زانوهاش و پایین تخت نشست.دستاشو از روی صورتش اونور داد و گرفتشون.با حس کردن خیسی کف دستاش به چشمای بستش نگاه کرد و میدید که چجوری اشکاش بعد از طی کردن گونه هاش یجایی خودشونو گم میکنن یا روی لباسش میفتن.
نگاهشو از صورت پسر گرفت و سرشو پایین انداخت.دیگه نمیدونست چی باید بگه تا یکم دلشو خوش کنه.نه چان با آدم خوبی درافتاده بود و نه بکهیون، هردوی اون داداشا دل سنگی داشتن با وجود اینکه ییشینگ همیشه دل سنگ بود اما جانگ نه، اونا اگه عاشق کسی میشدن براش از جون خودشونم میگذشتن، با تفاوت اینکه ییشینگ زیاد عاشق میشد،عاشق اینکه با طرف وقتشو بگذرونه.
نگاه چانو روی خودش حس کردو سرشو بالا آورد.تو چشمای قرمزش نگاه کرد و دستاشو فشرد.
...
همونطور که دستشو روی چارچوب در گذاشته بود و بدنشو بهش تکیه داده بود، به پسری نگاه میکرد که روی تخت نشسته بود.اصلا حال خوبی نداشت، مطمعنا اگه بهش راستشو میگفت دیوونه میشد.
نفسی گرفت و وارد اتاق شد.
+من اومدم

چان و مینهو با شنیدن صدای جانگ سریع از جاشون بلند شدن.مینهو تعظیم کوتاهی کرد و سلام داد اما چان با بیقراری سمتش رفت و همونطوری که به چشماش خیره بود دستشو فشرد.
_جانگ چیشد؟

⛓|ᴍʸ ʜᵃⁿᵈˢᵒᵐᵉ sˡᵃᵛᵉ|• [ᴄʜᴀɴʙᴀᴇᴋ.ʟᴀʏʙᴀᴇᴋ]Where stories live. Discover now