-My handsome slave-2,3

478 82 0
                                    

با صدای قل قل کردن قوری،از افکارش برای لحظه ای بیرون پرید.سریع دستگیره رو برداشت و باهاش قوری رو بلند کرد و شیر داغ شده ی داخلشو تو هردوتا فنجون توی سینی خالی کرد و ظرفی که توش پودر قهوه ای بود که خودش دو هفته پیش با بدبختی درست کرده بودو برداشت و توی هر فنجون چند قاشق خالی کرد.انقدر ذهنش درگیر بود که حتی متوجه نگاه موذی پشت سرش نشد.

با صدای پخ گفتن فرد پشت سرش از جاش پرید و سمتش برگشت و بادیدن سهون، دستشو روی قلبش گذاشت

_وااای لنتی این چه وضعشه، سکته کردم.

سهون خنده ی شیطانی ای کرد و با یاداوری موضوعی که توی سرش بود به خودش اومد

_بکهیونا چرا انقد تو خودتی؟

+من

_پ ن پ عمم!

+چیزی نیست

_میدونم که بخاطر چانه،حق داری نگران باشی اما اون خودش خواسته، اگ قبل اینکه بره و داوطلب شه به من میگفت، مطمعنا من براش یه شغل جور میکردم، اما بهم نگفت.

بکهیون لبخندی زد

+ممنونم سهونی. تا همینجاشم خیلی کمکمون کردی.

_اوهوم میباشه(خندید) حالا اون سینی رو بده ببرم با چان بخوریم.

بک سینی قهوه رو توی دستای سهون گذاشت.

+بگیر بچه پررو(خندید)

سهون سمت مبلی رفت که چان روش ولو بود و کنترل به دست تلویزیون میدید. سینی رو روی میز چوبی روبروی مبل گذاشت و خودشم کنار چان ولو شد.

_یه قهوه بزن

چان فنجونو برداشت و به لبش نزدیک کرد

+ممنونم

با چشیدن قهوه، لذت رو از چهرش میشد دید

+این کار بکهیونه مگه نه؟

سهون سری تکون داد

_مگه جز بکهیون کسی میتونه به این خوبی قهوه درست کنه؟

دوتاییشون خندیدن و شروع کردن به دیدن فیلم با قهوه ای که بک همیشه اونو با عشق درست میکرد.

_________________

شام رو هم خوردن و بعد شام، بخاطر خسته بودن چان، سهون و بکهیون نذاشتن ظرفارو چان بشوره و خودشون شستن.

بعد شستن ظرفا، یکم باهم شوخی کردن و سهون تصمیم گرفت تا بره تو اتاقش و بخوابه. چانیول و بکهیونم سمت اتاق مشترکشون رفتن تا بخوابن.

چان با رسیدن به اتاق روی تخت ولو شد و بکهیون هم کنارش دراز کشید.

بکهیون با محبت نگاهی به غولش کرد

⛓|ᴍʸ ʜᵃⁿᵈˢᵒᵐᵉ sˡᵃᵛᵉ|• [ᴄʜᴀɴʙᴀᴇᴋ.ʟᴀʏʙᴀᴇᴋ]Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin