_روز بعد_
________________________پله هارو طی کرد و توی راهروی بلندی قدم گذاشت که به اتاقش ختم میشد.
همزمان با صدای قدمای خودش، قدمای فرد پشت سرشم به گوشش میرسید.ول کن نبود.
نگاه حرصیشو روی در اتاق زوم کرده بود و با قدماش بهش نزدیکتر میشد.
صدای تندتر شدن قدمای خودش با قدمای تندتر شده ی پسر پشتش هماهنگ بود.
به در نزدیک میشد و صدای دوییدن پسر پشتش نشون میداد که میخواست قبل از رفتن سهون تو اتاقش، بهش برسه._سهون
صدای پسر تو راهرو پیچید و مثل هر دفه واکنشی از سهون دیده یا شنیده نشد.
فاصلش با در اتاقش به هیچ رسید.روبروی در اتاق وایساد و دستگیره رو گرفت ولی پایین دادنش با رسیدن پسر و حلقه کردن دست کوچیکش دور مچ دست سهون متوقف شد._وایسا
صداش سهونو بدون اینکه بخواد متوقف کرده بود.
انگشتاش از دور دستگیره سر خوردن و دستش تا کنار پهلوش پایین رفت.بدنش سمت پسر چرخید و با همون نگاه جدی که با ابروهای خمیدش تزیین شده بود تو صورت زیبای پسر خیره شد.
سعی لوهان روی این بود که به نگاه فوق جدیش خیره نشه.
اروم مچ دست سهونو رها کرد و بعد خم کردن سرش به سمت صورت سهون، همون دستش روی گونه ی سهون جا گرفت.نگاهش روی پوست سفید صورت سهون مونده بود._سر میز ناهار..حواصم بهت بود
لحن جدی پسر تو گوشای لوهان پخش شد.
+خب که چی؟
_هیچی نخوردی...
نگاهشو از پوست صورت سهون گرفت و به چشمای جدیش داد.
اینکه دست لوهانو روی پوست خودش حس میکرد براش آزار دهنده بود.هیچ حس خوبی به لوهان نداشت.دلیلشم تو ذهنش در حال چرخش بود.دست لوهانو محکم از گونش جدا کرد و سریع رهاش کرد.
+ شاید ندونی...ولی هیچیش به تو ربط نداره
با گستاخی به سهون نزدیکتر شد و هردوتا دستاش روی شونه هاش نشستن.لوهان کاملا به نگاهای پر منظور سهون بی تفاوت بود.
_من نگرانتم..داری چیکار میکنی؟...منو از خودت میرونی؟
منظور احمقانه ی لوهانو فهمیده بود و همینم دلیل نیشخند تمسخر امیزی بود که لباشو حالت دار کرد.
نگاهشو از چشمای منتظر پسر گرفت و بعد چرخوندن سرش، به دیوار کنارش داد که مصادف با اخر راهرو بود.
دستش دوباره دراز شد و چونه ی سهونو لمس کرد.
_داری همه چیو خراب میکنی هون
تصمیمش از گرفتن چونه ی سهون، چرخوندن سرش به سمت خودش بود.ولی اینکارش با موفقیت جلو نرفت و مچ نسبتا کوچیک دستش بین انگشتای حرصی دست سهون اسیر شد.همراه باهاش سر سهون سمتش چرخید و نگاه بی احساسش برای بار چندم زوم چشمای لوهان شد.
ESTÁS LEYENDO
⛓|ᴍʸ ʜᵃⁿᵈˢᵒᵐᵉ sˡᵃᵛᵉ|• [ᴄʜᴀɴʙᴀᴇᴋ.ʟᴀʏʙᴀᴇᴋ]
Fanficشاید بعضیا فکرشم نکنن که این کارارو بکنه، حتی فکرشم نکنن که انقد مهربون و دل نازک باشه. اون کسی نبود که زود امیدشو از دست بده اما روحیه ای داشت که زود آسیب میدید. چانیول یه پسر بی آزار و دوس داشتنی که بخاطر در اوردن پول عمل قلب مادرش وارد شغلی شد که...