-My handsome slave-18

326 44 12
                                    

با نگاه موذی و متحرکش به چشمای بیحال چان خیره شد.
_باید برام ساک بزنی

با نگاهش چانو زیر نظر داشت و میدید که با همون دستای از پشت بستش کف اتاق افتاده.
این بی محلی کردنش میتونست از گستاخیش باشه؟
شاید میتونست.

نگاهش ترسناک شده بود و جانگ مطمعن بود که با این نگاهاش تن پسرو به لرزه میندازه.
با همون نگاه تو چشمای خمار چان زل زد و صدای بلندش تو اتاق پیچید و باعث شد بدن برهنه ی چان برای یه لحظه تکونی از ترس بخوره.

_پاشو

طبق معمول،اون بازنده ی این قضیه بود.باید بدون هیچ اعتراضی سکوت میکرد و مثل یه برده،کاری که اربابش میخواستو انجام میداد.

اینکه باید با دستای بسته خودشو از روی زمین بلند میکرد کار ساده ای نبود، اما چاره ایم نداشت.
با همون حالت ترسیدش، بزور خودشو بلند کرد.برای چند لحظه چشماش سیاهی رفتن و قبل ازینکه دوباره روی زمین بیوفته،چندبار پلک زد و تعادلشو بدست اورد.

به صورت مرد نگاه نمیکرد و نتیجه ی قدماش تا اخرین حد نزدیک شدنش به مردی بود که با پاهای برهنه و عضو تحریک شده، لبه ی تخت جا خوش کرده بود.
زانو زد و درست دیک مرد روبروی صورتش قرار گرفت.

جانگ مین به این فکر نمیکرد که داره معشوقشو عذاب میده.تو ذهن اون مرد فقط و فقط تنبیه کردن چان برای فرار کردنش بود.فکر میکرد کسی که خودشو تو دام عشق جانگ بندازه، دیگه حق زندگی نداره.
عذاب وجدانی نداشت و همونطور که به صورت بی نقص پسر جلوی پاهاش نگاه میکرد نیشخند زد و با لحن موذیش لب زد.

_اربابتو خوشحال کن پسر خوب

دستشو دراز کردو تو موهای پسر گیر انداخت و بعد هل دادن سرش به سمت جلو،سرشو تو فاصله ی چند میلی متری عضوش قرار داد.

_شروع کن

صدای جدیش خواسته ی کثیفشو ترسناک تر میکرد.اما کسی که سازنده ی این صدا بود از قلب پاک پسر روبروش خبر نداشت که چجوری بی نظم میتپید.

با نگاه منتظرش به پسر خیره بودو توقع داشت شروع کنه.

+نمیخوام

این حرف چان میتونست همه چیو بدتر کنه.حتی عصبانیتی که به وجود جانگ راه پیدا کرده بود.
حرفش نگاه جانگو به نگاهی متعجب تغییر داد و باعث شد با تعجب حرف بزنه.

_چی؟!

مثل همیشه تن صداش معمولی بود اما این لرزشی که بخاطر ترسش به صداش حالت میداد همیشگی نبود.

+غرورم نمیذاره

حرف چان برای پیچیدن صدای قاه قاه خندش تو فضای اتاق بس بود .
بعد خندش سکوت سنگینی پادشاه فضای ترسناک اتاق بود.تو همون حالت که یه دستش قفل موهای چان بود، اونیکی دستش زیر چونشو گرفت و سرشو بالا اوردو چانو مجبور به خیره شدن تو چشمای خودش کرد.

فرمانروایی سکوت، با صدای دلهره اور جانگ از بین رفت.
_غرور؟..مگه غروریم برات مونده؟..(نیشخندی به لباش حالت داد)مرد مغرور مثل یه هرزه بدنشو دست همه میده؟

با محکم کردن انگشتاش روی چونه ی چان، سرشو بالاتر کشید و بدنشم همراه باهاش بالا اومد.

_یه مرد مغرور..فرار میکنه؟

با نگاه جدی و ترسناکش متوجه سفیدی چشمای چان میشد که هر لحظه رنگ قرمز مانندی بهشون نفوذ میکرد.

_تو غرور نداری...تو یه هرزه ای!

بالا رفتن سیب گلوش و برگشتنش سر جاش، نشونه ی بغضی بود که برای حرف زدن باید قورتش میداد.

_لطفا...

سمت صورت چان خم شدو با همون بی تفاوتی نگاهشو تو مردمک پسر زوم کرد.

_میدونستی اگه کاری که میگمو نکنی..هم برای خودت بد میشه هم بکهیون؟

موهای چانو فشرد.

_جون بکهیون تو خطره

نیشخندی زدو بعد ول کردن چونه ی چان، خودشو صاف کردو اون خم شدگیو از بین برد.

_شروع کن پسر خوب

مثل همیشه برای مجبور کردن چان از نقطه ضعفش کمک گرفت.فهمیدن اینکه چان برای بک جونشم میداد کار سختی نبود.اونم برای جانگ مین
مجبور بود.به همون کاری که حالشو بهم میزد، اما این وسط بکهیون وجود داشت که قدرت فکر کردنو ازش میگرفت.

_عجله کن

با کمک پاهاش، خودشو جم و جور کرد و به خودش امادگی داد.
دیک بزرگ شده ی جانگ درست روبروش قرار داشت و حس بدی رو بهش میداد.
اما قبل ازینکه بخواد دوباره فکری بکنه، سرش توسط دست جانگ که تو موهاش بود، به سمت جلو کشیده شدو دیک جانگو تا نصفه وارد دهن چان کرد.

خیسی لذت بخشی که دیکشو تر کرد باعث شد پلکاشو روی هم بذاره.

_دیکمو اروم کن پسر

از روی اجبار، سرشو عقب جلو میکرد و باعث میشد مرد هرچه بیشتر تحریک بشه.
داغی بزاق دهن چان روی عضوش حرکت میکرد و نتیجش خم کردن ناگهانی سر مرد به سمت بالا بود.

توی همون حالت که داشت لذت میبرد،جمله ای گفت که با ناله های مردونش تزیین شد و نگاه چانو جذب کرد.

_س.سر دیکم...عاااه...سرشو لیس بزن...



نگاه چند لحظه ایشو از جانگ مین گرفت و دیک مردو از دهنش بیرون کشید و شروع کرد به حرکت دادن زبونش روی پوست سر عضوش.

بعد چندبار تکرار کردن اون کار،از سر عضوش گذشت و بازم به لیس زدن کلش ادامه میداد و سعی میکرد به ناله های لذت بار جانگ توجه نکنه.مزه ی دیک مرد براش از زهرم بدتر بود.خودش باعث افتادنش تو این دام بود اما این چه قانونی بود که اینجوری یه فرد بی پولو برده ی این ادم پولدار و بیرحم میکرد؟
یه همچین افکار ازار دهنده ای دوباره ذهنشو در برگرفته بودن و به عذابِ خوردن اجباری دیک جانگ اضافه میکردن.

لای پلکاشو باز کردو با نگاه متحرکش به پسری خیره شد که با بزاق داغ و لبای خوشفرمش پوست دیکشو لمس میکرد.

حرکت زبونشو زیر نظر داشت و میدید که زبون چان هر چند لحظه روی سر دیک مرد رد میذاشت و نفسای داغ جانگو محکم تر میکرد.

چند دقیقه گذشت و نفس نفس زدنای ناله مانند جانگ که به اوج رسیده بودن با درد لذت بخش زیر دلش هماهنگی میکردن.

باید خالی میشد.
اما نه تنها عضوشو از دهن چان بیرون نکشید، بلکه هردوتا دستاشو قفل موهای پشتی سر چان کردو محکم سرشو به سمت خودش کشید و بلند و مردونه نالید.

دیک مرد تا ته وارد دهنش شد.داشت خفه میشد اما اون جانگ تحریک شده هیچ اهمیتی نمیداد.

برای اعتراض نالید و صدای نامفهومی از لای عضو مرد که توی دهنش جا داشت رد شدو به گوش جانگ رسید.اما جانگ بیرحم تر از اونی بود که با فشار بیشتری موهای پسرو نکشه و ناله کنان تو دهنش خالی نشه.
نمیدونست برای مایع داغی که تو دهنش خالی شد چه واکنشی نشون بده، اما انقدری بدش میومد که نمیتونست اون ارگاسم کثیف مردو قورت بده.

دستاشو از سر چان فاصله داد و بعد بیرون کشیدن عضو اروم گرفتش از دهن پسر،به صورت چان نگاه کردو با دیدن حالت صورتش، فهمید که هنوز اون ارگاسمو قورت نداده.

چان خم شد تا کل اون مایع کثیفو کف اتاق خالی کنه اما اینکارش با نزدیک شدن سریع جانگ و گذاشتن دستش روی دهن چان متوقف شد.

_کلشو قورت بده

همونطور که دستش روی دهن پسر جا داشت، چونشو با حرص گرفت و سرشو سمت خودش چرخوند.

با نگاه و اخم ترسناکش به چان خیره بود و خمیده شدن ابروهای پسر و افتادن نگاه پر تقاضاش تو چشمای مغرور جانگ تاثیری روی مرد نداشت.

_قورتش بده!

بازم صدای بلندش تو اتاق پیچید و به ترسناکی فضای اتاق اضافه کرد.

قورت دادن ارگاسم توسط چان،خیالشو راحت کرد تا دستشو از دهنش جدا کنه.

بی توجه به حال خراب چان، از جاش بلند شد و توی یه دقیقه لباس زیر و شلوارشو پوشید.غرورش اجازه نمیداد که با پاهای برهنه جلوی چان بمونه.اما قدرت اینو داشت که چانو برای چند ساعت یا حتی بیشتر جلوی خودش برهنه نگه داره.

سمت چان خم شدو با حلقه کردن دستش دور بازوش، بلندش کرد و انداختنش روی تخت بعد از نزدیک شدنش به تخت قرمز رنگ بود.
با زانو روی تخت فرود اومد و پشت سر چان نشست.با دستاش مچ بندو از دور مچ دستاش باز کرد و روی تشک تخت رهاش کرد.
دستای قویشو قفل بازوهاش کرد و صدای ترسناکشو برای بار چندم به گوشش رسوند.

_بچرخ سمت من



با چرخیدن چان دستای مرد از دور بازوهاش باز شد و کنار بدنش نشست.

اینکه نمیتونست نگاهشو از صورت پرتمنای چان بگیره عذابش میداد و اینم بهش میفهموند که هنوزم عاشقه.
بدون اینکه چشماشو درگیر چهره ی زیبای پسر کنه، با یکی از دستایی که همیشه برای ازار چان اماده بودن،مچ بند دوقلو رو از روی تشک تخت برداشت.یکی از مچ بندارو وارد دست چپش کردو محکم بستش.خواست سراغ دست راستش بره اما با چیزی که دید از کارش منصرف شد.
دست مردونشو دور ساعد راست پسر محکم کردو بعد بالا اوردن دستش، بهش خیره شد.

از همون اول متوجه باندپیچی دست راستش شده بود، اما حس میکرد الان فرصت توجه بود.

با نگاه به دست باندپیچی شدش، حس بدی میگرفت و دیدن قرمزی خون زیر سفیدی باند نفسشو تو سینه حبس میکرد.
هنوزم دوسش داشت؟ هنوزم انقد براش مهم بود که دیدن دست باندپیچی شدش عذابش بده؟
مطمعنا هنوزم یه حسی وجود داشت که اینجوری با دیدن وضعیت دست چان، عذاب میکشید.

_چی باعث شد..

نگاه منتظر چان زوم صورت ناراحت جانگ شد.

_دستت اسیب دیده..
همین جمله ی جانگ برای تعجب بی نهایت چانیول کافی بود.تا همین دقیقه داشت عذابش میداد.چطور یهویی دست چان براش مهم شده بود؟

نگاه ناراحتشو به چشمای چان داد و کنترل اخم روی ابروهاش دست خودش نبود.

_کی جرات کرده این بلا رو سر دستت بیاره

+لی جانگ مین
باید راستشو میگفت.جانگ عامل اصلی عصبانیت چان و بلایی بود که سر دستش اورد.



اخم روی ابروهای مرد زنده تر شده بود.

_من؟

+تو روی نقطه ضعفم دس گذاشتی

این جمله ی چان اذیتش کرد،اما اونی که حق هر حرفی رو داشت چان بود.به پسر نزدیک شد و همونطور که ساعد دست راستشو گرفته بود،دست دیگشو روی گونش گذاشت.

_تو از دستم فرار کردی پارک چانیول

نمیتونست نگاهشو از صورت چان بگیره.دیگه نگاهش روی صورتش قفل شده بود و دلتنگیشو برای دیدنش بیشتر میکرد.

توی این چندروز به طور بدی چشماش بهونه ی چهره ی معشوقشو میگرفتن.برای همینم مثل یه تشنه که یه منبع اب پیدا کرده بود،با حرص و بیقراری صورتشو زیر نظر داشت.

اینبار سکوتی که بینشون بوجود اومده بود با صدای لرزون چان از بین رفت.

+اذیت کردن من خوشحالت میکنه؟

انگشت شصتشو با ریتم ارومی روی لب پایینی پسر حرکت میداد و اونقدری باهوش بود که بتونه متوجه صدای لرزون چان اونم برای بغضش بشه.

همونطور که انگشت شصتش روی لبش درحال رقص بود، نگاه خونسردشو به چشمای قرمز و تر شده ی چان داد.

_هیچکدوم ازین تنبیها به پای اون عذابی که دوریت به من داد نمیرسن

قطره ی اشکی که از گوشه ی چشم چان لیز خورد، نگاه جانگو جذب کردو تا قبل ازینکه توسط انگشت جانگ از روی گونش پاک بشه نگاهشو به دنبال خودش کشوند.

_هردومون عذاب میکشیم یول

چان سرشو سمت پایین هدایت کرد اما قبل ازینکه سرشو کامل پایین بندازه، دست جانگ از روی گونش برداشته شد و زیر چونشو گرفت.سرشو بالا اورد و نگاهشو تنظیم چشمای فوق شفافش کرد.

_ازم چی میخوای؟

بازم سعی کرد اون بغض عذاب اوری که برای چندمین بار به جون گلوش افتاده بودو قورت بده.بازم تو از بین بردنش موفق شده بود.

+بزار بقیشون برن

دست چانو اروم روی تخت رها کردو با همون دستش موهای روی پیشونیشو به سمت بقیه ی موهاش هدایت کرد.

_باید یه قولی بهم بدی

اروم سرشو تکون داد.

+قبوله



_قول بده هیچوقت ازم دور نشی..اینجوری هیچکدوممون اسیب نمیبینه

بازم صدای ارومش تو گوش جانگ پیچید.

+قول میدم

ناخوداگاه نیشخند غرورمندانه ای روی لباش نقش بست.بازم به چیزی که میخواست رسیده بود و اینم دلیل اصلی نیشخندش بود.
چونه ی پسرو ازاد کرد و مچ بندی رو که دست چپ پسرو اسیر کرده بود وا کرد و به طرف نا معلومی انداختش.
با نشوندن دستش روی سینه ی چان، بدنشو روی تخت دراز کرد و خم شدن خودشم باهاش همراه بود.
لبشو محکم به لبای صورتی چان چسبوند و این شروعی بود برای تلافی دلتنگیای این چند روزش.

محکم و بی نظم لباشو می مکید و توجهی به اینکه چان مقاومت میکرد یا نه نداشت.فقط میخواست خودشو سیر کنه.

همزمان با چشیدن طعم لبای پسر، دستاش از پهلوش شروع کردن به لمس کردن وجب به وجب پوست نرم و سفید بدن چان.
ابروهای چان خمیده شدن و دستاش ناخوداگاه روی شونه های جانگ مین نشستن و با هر مکیدن محکم جانگ، واسه خالی کردن دردش شونه های مردو با حرص بیشتری فشار میداد.

دستای تشنش پوست پهلو و کمرشو طی کرده بودن و مقصدشون پوست نرم رون پاهاش بود.دستاش دیگه به مقصدشون رسیده بودن.

مکیدن لبای پسرو متوقف کرد و گاز محکمی که از لب پایینیش گرفت با فشار دادن بخشی از هردو روناش هماهنگ بود.آخ بلندی که چان سر داد و توی دهن مرد خفه شد بی دلیل نبود.دلیلش درد بدی بود که از زخم ایجاد شده روی لب پایینیش سرچشمه میگرفت.دلیل اون زخمم چیزی نبود جز گاز گرفتن وحشیانه ی جانگ مین.
لباشو از لبای چان جدا کرد و با فاصله گرفتن از چان، روی تخت نشست.با عجله دستشو به جون کروات مشکی رنگش انداخت و بازش کرد.دوباره به چان نزدیک شد و با ضربدری روی هم گذاشتن مچ دستاش سریع دستاشو به تاج تخت بست.

نگاه متعجب و ترسیده ی چانو روی صورتش حس میکرد و حتی نیشخندش بعد از بیرون اومدن اسمش از لای لبای چان بیشتر شد.

+جانگ

از دستای چان فاصله گرفت و بعد نشستن پایین پاهای پسر، با همون نیشخندش نگاهشو تو چشماش انداخت.

_نگفتم که تنبیهت تموم شده!

نگاهشو از صورت نگران چان گرفت.با خم شدنش سمت رون چان، دست راستشو زیر رونش گذاشت و با بالا اوردنش لباشو به پوست سفید رونش چسبوند و همراه با مکیدناش دست چپش به عضو پسر فشار های بی نظم وارد میکرد.

چشماشو محکم روی هم بسته بود و ولوم صدای ناله هاش با کم و زیاد شدن شدت فشارا و مکیدنای جانگ تنظیم میشدن.
نمیدونست برای کدوم درد لذت بخشی که مرد به اجبار بهش میداد ناله کنه، فقط و فقط خودشو خالی میکرد.

حرکت لبای داغ مردو روی پوست رونش حس میکرد و فشرده شدن عضوش تو دست جانگ دلیل اصلی ناله های بلند و ارومش بود.

بعد چندبار مکیدن پوست نرم و شیرین رون پسر، لباشو از پوست رونش جدا کرد و بعد بالا اوردن سرش، تو چشماش خیره شد.
علاوه بر اون نیشخند، تغییر دیگه ای توی چهرش ایجاد نشد.با همون نیشخند سمت پسر خیز برداشت و با ستون کردن زانوهاش کنار پاهای چان و یکی از دستاش کنار سرش، مثل یه مانع جلوی رسیدن نور لامپ به بدن چانو گرفت.

نگاه هوس بارش روی گردن چان گیر کرده بود و معنی نگاهشو برای چان کثیف تر میکرد.

_چه اشکالی داره اگه یکم از گردنت تغذیه کنم؟

اون دنبال رضایت چان نبود.این جملش مثل یه خبر به چان فهموند که میخواست بازم پوستشو بچشه.
بدون حرفی به گردن پسر نزدیک شد و نیشخندش با نشستن لباش روی گردن چان از بین رفت.
چقدر میخواست پوست چانو مزه مزه کنه و تیکه های کبود رنگ بهش ببخشه؟
چقدر میخواست به فشار دادن عضو پسر ادامه بده و بزور ارگاسمشو خالی کنه؟

ناله های خسته ی چان روی مخش میرفتن و همینم دلیل داخل کردن چهار تا از انگشتاش توی دهن پسر بود.
اگه اسم این کارا عذاب دادن نبود، پس چی باید صداش میکردن؟

اون عذابش میداد.معشوقشو عذاب میداد با اینکه میدونست.میدونست ولی بازم به کاراش ادامه میداد و نشون دادن عشق و غیرتشو توی تنبیه کردناش میدونست.
ناله هایی که با انگشتای توی دهنش خفه میشدن و قوسی که هر چند لحظه کمرشو از تشک تخت جدا میکرد، همه ی اینا بخاطر مردی بودن که با تشنگی به جون پسر افتاده بود.
چند دقیقه ای گذشت و ناله ی بلند و خفه ای که تو دهن چان پیچید باعث فاصله گرفتن جانگ از گردن پسر شد.

_شت

با لحن متعجبی که داشت حرفشو گفت و مایع داغی که توی دستش خالی شد دقیقا همون چیزی بود که از چان انتظارشو داشت.
از بدن پسر فاصله گرفت و با دراز کردن دستش سمت کشوی تخت، حوله ی کوچیکیو برداشت. سرجاش برگشت و خیسی دستشو به حوله داد و ارگاسمو پاک کرد.
با طرف خشک حوله شروع کرد به پاک کرد عضو پسر و همونطور که به عضو چان خیره بود با لبخند رضایتمندی لب زد.

_ کار امروزت خوب بود

بعد تمیز کردن عضو پسر، حوله رو توی کشو رها کرد و بعد خم شدنش سمت پایین تخت، کشو رو بست.
از حالت قبلیش بیرون اومد و به دستای پسر خمار روی تخت نزدیک شد و کرواتو از دور دستاش باز کرد.

_برای امروز بسه

کرواتو تو دستش مچاله کرد و تختو ترک کرد.

_لباساتو بپوش و برو بیرون

دستایی که بعد باز شدنشون توسط جانگ مین کنار بدنش فرود اومده بودنو ستون بدنش کرد و روی تخت نشست.

برای چند لحظه نگاهش روی کارای جانگ افتاد که کروات قبلیشو کف اتاق انداخت و کروات جدیدی رو برای خودش میبست.

چشماشو از روی جانگ مین دزدید و اروم از روی تخت بلند شد.
با اینکه دردی با شدت متغیر توی عضوش میپیچید،اما بروی خودش نیاورد. سمت لباساش رفت و پیرهنشو از روی پیانو برداشت و شلوار و لباس زیرشو از گوشه ی اتاق جمع کرد.

...

زیپ شلوارشو بست و پیرهنشو داخل شلوارش برد.
دستی به موهاش کشید و بدون حرفی سمت در قدم برداشت.

_وایسا

با صدای جانگ سرجاش سیخ شد.
صدای قدمای جانگ هر چه بیشتر بهش نزدیک میشد و دقیقا پشت سرش متوقف شد.

_روتو برگردون سمت من

چان سمت جانگ چرخید و همون نگاه نگرانشو تو چشمای جانگ تنظیم کرد.
بدون نگاهی به چشمای چان، دستشو سمت پیرهنش برد و از توی شلوارش درش اورد.

_نباید با این شلوار پیرهنتو داخل شلوارت کنی

نگاهشو به چشمای چان داد.

_دوس ندارم اموال منو زیر نظر بگیرن
اینو گفت و بعد چند لحظه خیره شدن به صورت دلربای معشوقش، لبخندشو تحویل چشمای پسر داد.

_اتاقمون منتظرته

این حرف جانگ حس بدی رو بهش تزریق کرد و دلیل جدی کردن صداش بود.

+میخوام پیش مینهو و بک باشم

حرف چان تا حدودی متعجبش کرد اما توقع این حد از وفاداریو ازش داشت.
جانگ با همون خمیدگی روی ابروهاش لب زد.

_ینی چی؟..میخوای بری پیش اونا؟..بری تو اون انباری سرد و تاریک؟

+اگه خودم کنارشون باشم کمتر عذاب میکشم

_ولی تو از وقتی اومدی چیزی نخوردی

چان همونطور که تو چشماش خیره بود غمی که داشتو بهش میفهموند.

+بکهیون چی؟ اون یروزه هیچی نخورده..مینهو چی؟

صدای جانگ وسط حرفش پرید.
_اروم باش

صدای حرصیش جون گرفته بود و تازه میتونست خودشو خالی کنه.
+تو مگه منو دوس نداری جانگ؟ پس چرا عزیزامو جلوی چشام اذیت می...

نشستن یهویی دستای جانگ مین روی شونه هاش حرفشو قطع کرد.

_ملومه دوسِت دارم..تو اروم باش..میگم برای هر سه تاتون غذا بیارن اونجا.خوبه؟

نگاهشو از چشمای مرد گرفت و به کف اتاق داد.

+قبوله

_بهشون میگم براتون پتو هم بیارن

به مرد پشت کردو با نزدیک شدن به در، دستگیرشو گرفت.

+هیچی بجز غذا برای اون دو نفر ازت نمیخوام

دستگیره ی درو پایین دادو باز کردن در با صدای دوباره ی جانگ متوقف شد.

_یادت باشه..

سر چان سمتش چرخید و نگاهش زوم نگاه موذی مرد شد.

_مبادا ازین کارام سواستفاده بکنی و دوباره فکر فرار به سرت بزنه..

ابروهای چان حالت گرفته بودن و چشمای منتظرش به لباش برای  بقیه ی حرفش خیره شدن.

_اینبار فقط یبار بود..دفه ی بعدی اگه وجود داشته باشه، مطمعنا کسی از عزیزات زنده نمیمونه..

نگاه عصبیشو سریع از چشمای مرد گرفت تا متوجه خیسی و قرمزی چشماش نشه.
بدون حرفی در اتاقو کامل باز کرد و بعد خارج شدنش از اتاق، درو محکم کوبید.

____________________________

باز شدن در زنگ زده ی اتاقک صدای بلندی تولید کرد و پشت بندش فردی توی فضای نیمه تاریک قدم گذاشت و چراغ نفتی توی دستش به فضای اتاق نور میبخشید.
فردی که سمتشون میومد با یه دستش یه سینی و دست دیگش چراغ نفتی رو گرفته بود.هیچکدوم ازون دو نفر نمیتونستن کسی که بهشون نزدیک میشدو به اسونی تشخیص بدن چون چراغو پایین گرفته بودو نور کمی با صورتش برخورد میکرد.
سینی فلزی توی دستاش با سه تا ظرف نودل و چاپستیک پر شده بود.همونطور که دسته های سینی رو توی دستاش گرفته بود، به اون دو نفر نزدیک شد.

مینهو فهمیده بود.از لباساش شناخته بودش و خیالش ازینکه سالم میدیدش راحت شده بود.
سینی رو روی زمین نسبتا سرد پیاده کرد و کنارش نشست.

بک یکم از چهره ی فردو میدید و همینم صداشو موقه ی حرف زدن میلرزوند.
_تو کی هستی؟


+بکهیون
لرزش صدای چان از بک بیشتر بود.

_چ.چان
دستایی که تا یه ساعت پیش با زنجیر بسته شده بودن توی فضایی که یکم روشن شده بود، برای لمس کردن چان تقلا میکردن.
یه ساعت پیش،مینهو با کمک میلگردی که از گوشه ی اتاق برداشته بود،زنجیر دور دستای بکهیونو باز کرد.

صدای نگران مینهو به گوشای چان رسید.
_چان؟ حالت خوبه؟

کل توجه چان روی پسر زیبایی بود که مثل خودش برای نزدیک شدن به چان بی تابی میکرد .اون حتی نمیتونست نگاهشو از صورت بک بگیره،انتظاریم از زبونش برای حرف زدن نمیرفت.

_چان؟
صدای مینهو بازم تو اتاقک پیچید و به گوش هر سه تاشون رسید.

همونطور که نگاهش روی بک بود و بهش نزدیک میشد لب زد.
+خوبم..خوبم

نگاهش نزدیک شدن چانو دنبال میکرد و با کم شدن فاصلش با چان، دستای بیقرارش روی صورتش اروم گرفتن و با بغض تو چشماش خیره شد.
_خودتی؟

صدای بم و گرم چان تموم بیجونیشو به یکباره از بین برد و مثل دارو از راه گوشاش به بدنش راه پیدا کرد.
+منم..یولت

کنترل چشماش دست خودش نبود.اشکایی که بدون توقف روی گونه هاش غلت میخوردن و روی لباسش محو میشدن و نگاهی که روی صورت چان خشک شده بود.
_یولم..کجا رفتی تو؟

قطره ی اشک چان بعد طی کردن گونش روی سر انگشت شصت بک اروم گرفت.

_اینجا جاییه که باید ببینمت؟

اشکاش به ریختن ادامه میدادن و هیچکی توانایی توقف کردنشونو نداشت.
_میدونی وقتی نبودی، به من چی میگذشت؟ میدونی وقتی نمیدیدمت، آرزوی کور شدنو میکردم؟..

حرفای بکهیون که با صدای لرزون و تو دماغیش همراه بودن نیزه وار تو قلب چان نفوذ میکردن.

دست چان سمت صورتش دراز شد و اشکاشو پاک کرد.
+تروخدا گریه نکن

قطره ی دیگه ای از گوشه ی چشم چان سر خورد و با انگشت بک شکار شد.
_چرا خودت گریه میکنی؟

جوابی از چان نگرفت و میدونست که به اشکاش ادامه میده.
هردوشون میدونستن نمیتونن جلوی اشکاشونو بگیرن.اونا سختیای زیادی رو تحمل کرده بودن که هنوزم ادامه داشتن.


صدای اروم گریه هاشون پشت صدای بک محو شد.
_لاغر شدی چان..خیلی اذیتت کرده مگه نه؟

دست چان پشت سر بک نشست و ولوم صدای غمگین و حرصیش بیشتر شد.
+بس کن بک
دست کوچیکش نوازش طور روی پوست گونه ی چان حرکت میکرد و نگاه غمگینش روی بیشتر شدن اشکای چان تاثیر میذاشت.
_انقدری نبودت عذابم میداد..که هروز ارزوی مرگ می..

همونطور که یه دستش پشت سر بک نشسته بود،دست دیگش پشت کتف کوچیکشو پوشوند و بدن بکهیونو تو بغلش کشید.همینم اجازه ی ادامه دادن به حرفشو ازش گرفت.

بدون توجه به اشکایی که گونه هاشو خیس کرده بودن با تمنا سرشو خم کرد و نزدیک کردن بینیش به گردن بک با نفس کشیدنای حرصیش هماهنگ بود.

یکی از دستای ظریف و سردش به کتف چان رسید و اونیکی روی کمرش موند.توی همون حالت که سرش روی شونه ی چان پیاده شده بود، پیرهن چانو تو دستاش می فشرد و از بوی ارامش بخش بدنش استشمام میکرد.
تا قبل ازینکه بیاد اینجا و با چان روبرو بشه، کارش شده بود بوییدن لباسای جا مونده ی چان و مرور خاطرات.کارش شده بود گریه کردن و مست کردن به امید اینکه یاد یولش یکم از فکرش فاصله بگیره.
گریش تموم شده بود و فقط به حس کردن چان فکر میکرد.دستی که روی کتف چان گذاشته بودو به پشت سرش رسوند.دستش روی موهای چان ثابت شد و با نشستن لبای گرم چان روی پوست گردنش، بهشون چنگ زد.

جدا شدن لبای خوشفرم چان از گردنش، انرژی حرف زدنو بهش برگردوند.
_دلم برای لباتم تنگ شده بود

حرف بکهیون باعث لبخندی شد که روی لبای چان نقش بست، بطوری که گریه کردن از یادش رفته بود.

لبای نرمشو به گوش بک چسبوند و صداشو به گوشش رسوند.
+دیگه قرار نیست ازم دور بشی
پسر کوچیکترو از خودش جدا کرد و با سر به سینی که ظرفای نودل تند توش جا گرفته بودن اشاره کرد و همراه باهاش لبخند قشنگ و اروم کنندشو تحویل چشمای بکهیون داد.
+باید غذاتو کامل بخوری

_چشم

با دیدن چال گونه ی چان که از لبخندش بوجود میومد طاقت نیاورد و با نشستن روی زانوهاش لباشو روی قشنگترین چاله ی دنیا که متعلق به چان بود گذاشت و بعد یه بوسه ی کوتاه ازش فاصله گرفت.
_اینجور لبخند زدنات دیوونم میکنه

_____________________________


⛓|ᴍʸ ʜᵃⁿᵈˢᵒᵐᵉ sˡᵃᵛᵉ|• [ᴄʜᴀɴʙᴀᴇᴋ.ʟᴀʏʙᴀᴇᴋ]Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang