4.داری چه غلطی میکنی؟

821 147 94
                                    

"هوی لعنتی معلوم هست داری چه غلتی میکنی؟" میج بود که هلم داده بود و باهام دست به یقه شده بود

"لویییی اینجا چه خبره؟؟؟"النور با صدای جیغی گفت اون کی اومده بود اینجا

هری با سرعت به طرف میج اومد وسعی کرد دستاشو از دور یقه من ازاد کنه"میج لطفا ولش کن"

اون گوش نکرد و همینطور که یقمو گرفته بود با دستاش یه هول دیگه داد وداد زد"فکر
میکنی کی هستی ها؟"

وضعیت واقعا بدی بود نمیدونستم چی بگم ویا چیکار کنم کاملاشک شده بودم

میج درحد مرگ عصبانی بود النور یکم اونورتر وایساده بود و شوک بود

هری هم داشت سعی میکرد میج رو ازم جد ا کن و تقریبا نصف بار داشتن نگامون میکردن

"میج میگم بسه ولش کن" هری یکم صداشو برد بالا و میج رو ازم جدا کرد

" عوضی" میج تو صورتم گفت و دست هری رو محکم گرفت و به سمت درخروجی کشیدتش

هری برگشت و بهم یه لبخند تلخ زد و از در خارج شد چشمام خورد به النور"واقعا که "اینو گفت ورفت سمت در خروجی

دنبالش رفتم "هی وایسا" توجه نکرد و به راهش ادامه داد "مگه با تو نیستم...النور"باز بهم توجه نکرد ورفت سوار ماشین شد

دیگه چیزی نگفتم و سوار ماشین شدم و حرکت کردم وسطای راه بلاخره حرف زد"اون
کی بود؟"بهم نگاه نمیکرد و نگاهش به جلو بود

"نمیدونم اولین بار بود میدیدمش"یهو
برگشت سمتم"تو یه پسر رو برا اولین بار میبینی و باهاش میرقصی و اونجوری بهش نزدیک میشی

وای خدایا لویی توکی اینقدر بی ملاحظه شدی همه ادم های اونجا داشتن نگاهمون میکردن شانس بیاری تورو نشناسن یا بینشون اشنا نباشه"

از اولش هم باید حدس میزدم واسه النور مهم نبود من داشتم با یه پسر میرقصیدم و کم مونده بود اونو ببوسم

مشکل اون ابروش بود میترسید برا خودش و یا موقعیت شغلیش بد بشه

انگار نه انگار این دوست من بود که وقتی فهمید اون مدرک مد و طراحی لباس داره اونو برد سرکار

"کمتر کسی اینجا منو میشناسه و همه هم مست بودن اونم فقط یه رقص بود و چون اون بلد بود
باهاش رقصیدم"میدونستم که دارم دروغ میگم ولی میخواستم خودمو گول بزنم

" تو گند زدی لویی" دیگه چیزی نگفتم چون واقعا گند زده بودم رسیدیم خونه والنور طبق معمول
رفت و نشست پای لب تابش

یکم بعد رفتم و از پشت بغلش کردم و شونه هاشو اروم ماساژ دادم و پشت گردنشو بوسیدم"چیزی شده لو؟"

"خب میدونم که گند زدم تو امشب برا همین گفتم شاید بتونم یکم جبرانش کنم پاشو بیبی ابو داغ کردم و اسانس مورد علاقتو توش ریختم بیا بریم یکم ریلکس کنیم"

"لو واقعا نمیبینی که دارم کار میکنم بعدم تو نمیدونی من تو یه روز دوبار حموم نمیکنم پوستم خشک میشه"

"کارکه همیشه هست و تو همش داری کار میکنی اینم که حموم نیست یکم ریلکس میکنیم بعد هم یکم
عشق بازی تو که همیشه دوست داری اینجوری انجامش بدیم"

"نه لو کار دارم خودت برو ریلکس کن باید اینارو ایمیل کنم"

دیگه چیزی نگفتم و با حرص از اتاق زدم بیرون و رفتم تو تراس و یه سیگار روشن کردم و کام عمیقی
ازش گرفتم اون همیشه ذوقموکورمیکنه وباعث میشه دلم نخواد دیگه باهاش باشم واقعا
امروز چه اتفاقی افتاد که هنوز اون چشمای درخشان سبز روبه روی چشمامه
~~~~~~~~~~~
لطفا بوک رو به دوستاتون معرفی کنید

A dancer in my heart [L.S]Where stories live. Discover now