گوشیو گذاشت رو ایفون "بله النور؟"
"الو زین میشه بگی کجایی؟ ناتالی "نیومده و پرو لباس ها مونده
"من امروز نمیام شرکت خودت درست کن یا به ادوارد بگو حلش کنه واقعا نمیدونم چرا به من زنگ
زدی "تعجب کرده بودم واقعا چه دلیلی داشت النور به زین زنگ بزنه
النور صداش رو لطیف و لوس کرد"حالا چرا داری داد میزنی من که چیزی نگفتم فقط اینجا بهت نیاز
دارم لطفا بیا "واقعا باورم نمیشد اون النور بود که داشت با اون همه عشوه با زین حرف میزد؟؟؟
"النور من امروز نمیام شرکت خودت حلش کن دیگه به من زنگ نزن من منشی دارم کاراتو به اون بگو" با حالت جدی گفت و قطع کرد بهم نگاه کرد و فهمید که قیافم متعجبه
"میبینی همینو میخواستم بهت بگم که نمیزاری اون جدیدا به بهانه های مختلف زنگ میزنه"
"عوضی الان داری میگی دوست دخترم زنگ میزنه تا باهات لاس بزنه؟؟"
"لویی من چیزی نمیگم فقط میخواستم خودت ببینی و بفهمی اون داره از مهربونیت استفاده میکنه باید باهاش حرف بزنی یا درستش کن یا تمومش کن"
دیگه چیزی نگفتم اره شاید حق با اون بود گوشیم زنگ خورد بدون نگاه به صفحه جواب دادم
"الو ....اوه سلام چطوری؟ چی فرداااااااا ؟...باشه به زینم بگم؟ یه دقیقه وایسا بپرسم ازش"
به زین نگاه کردمو اون بدون اینکه حرفی بزنم از تو نگاهم خوند"بزار حدس بزنم باز ناپدریت یه جشن رقص راه انداخته و میخواد منم بیام؟ اوه بهش بگو با کمال میل اگه میشه با دوست پسرم میام"
"الو زین میگه میاد با دوست پس....." به زین نگاه کردم
" چییی؟"
لبخند زد" برات تعریف میکنم بابا"
بهش چشم غره رفتم "اره زین میگه با دوستش میاد...باشه به النور میگم... به مامان سالم برسون میبینمت بای" نفس عمیقی کشیدم حالا اینوکجای دلم بزارم
"اوه لو یه مشکل اساسی اگه تو با النور بیای اون میفهمه منو تو همو میشناسیم"
"نمیدونم زین به اونجاش فکر نکردم حالا امشب بلیت هامونو میفرسته حرف میزنیم راجبش فعلا بگو ببینم دوست پسر؟؟"
"دوست پسر که نه داستانش طولانیه ولی وای باید ببینیش اون عالیه یکی از مدل هامه وای لو اون
سیکس پک هاش واقعا پرستیدنین البته اولین کسی که میدونه تویی هنوز خیلی جدی نیست اون داره بهش فکر میکنه""عجب این مرد خوشبخت اسمش چیه؟؟"
زین بعد از یه لبخند شیطانی لب زد"لیام"
"خیلی هم عالی زین باید کمکم کنی میخوام النور رو امتحان کنم و به کمکت نیاز دارم باید بفهمم میخواد چیکار کنه"
"هرچی که باشه داداش"
~~~~~~~~~~~~~~~~
😈
خوشم میاد نه ووت دارم نه کامنت بازم پابلیش میکنم
چقد پرو اخه~.~
YOU ARE READING
A dancer in my heart [L.S]
Fanfiction||complete|| اون یک رقصنده بود رقصنده ای که در قلبه من با روحه من میرقصید..♡