16.رقصنده قلب من

1K 127 35
                                    

" بیدارشو فرشته ساعت دوازده ظهره "

سرشو تو بالشت فرو میکنه و غر میزنه
" نمیتونی منو به فاک بدی و صبحم زود بیدارم کنی"

باورم نمیشه اون هنوزم داره اینجوری حرف میزنه هر چند که خوشم میاد کیوتیه غرغرو

میرم سمتش و صورتشو پر از بوسه میکنم بالاخره چشماشو باز میکنه

" صبح بخیر جذاب"

سکوت میکنم میخوام که درخواستم خیلی باشکوه باشه برای همین بلندش میکنم و میبرمش تو اشپزخونه با دیدن اون نون تست های شکلاتی و املته قارچ میپره بغلم

"تو فوق العاده ای اینا عالین"
سری به طرف میز میره و ناخونک میزنه باید بگم اون بخاطر دیشب یکم بد راه میره که اونو سوپر کیوت تر میکنه

" هری من به این فکر کردم که میخوام رابطمو باهات جدی تر کنم پس برا همین دوست داری ببرمت سریه قرار؟"

اومد جلو و لبامو کوتاه بوسید که طعم شکلات صبحانه میداد

" معلومه که دوست دارم باهات بیام سر قرار اونم وقتی اینقدر خوب ازم درخواست میکنی"

یه لبخند خیلی گشاد میزنم و میرم سمت در

"خب پس من ساعت هفت میام دنبالت الان بهم زنگ زدن و گفتن که به عنوان کاپیتان باید برم سر تمرین ببخشید که تنهات میزارم میام دنبالت فعلا"

سریع زدم بیرون و یه راست رفتم سر تمرین خیلی خسته کننده بود کلی تمرین کردیم و وقتی رفتم تو
رختکن دوش بگیرم دیدم که ساعت شیشه پس مثل جت دوش گرفتم رفتم خونه

حاضرشدم رفتم دنبال هری اون دقیقا راس ساعت اومد پایین و سوار شد یه پیراهن گلدار با شلوار تنگه مشکی پوشیده اون در هر صورت جذابه

"لو نمیخوای بگی داریم کجا میریم"

"نه بیب این یه سوپرایزه"
جلو در یه رستوران پارک کردم رفتیم تو با صاحب اونجا حرف زدم

رفتیم طبقه بالا اونجا یه میز بزرگ اماده کرده بودن که روش پر بود از همه خوراکی هایی که میدونستم هری دوست داره نور اون قسمت کم بود و با شمع تزیین شده بود هموجوری که سفارش کرده بودم بهشون

"واااو لو تو چیکار کردی وای این عالیه اینجا محشره" اون محکم بغلم میکنه و میدونم که این کارا برا سختی هایی که این مدت کشیده هیچه

پس همراهیش میکنم و شروع میکنیم به خوردن
شام خیلی خوبه که میبینم خوشحاله

"این عالی ترین شامی بود که خوردم ولی خب این زیادی تشریفاتیه لازم نبود اینقدر زحمت بکشی"

"میدونم عزیزم میدونم فقط خواستم اولین قرارمون خاص باشه تازه یه چیز دیگه هم هست"

دستامو به هم کوبیدم و مردی اومد تو پشت پیانویی که ته سالن بود نشست و شروع کرد به نواختن

"هانی این عالیه کم مونده از هیجان گریه کنم من عاشق این قطعم"

با خوشحالی رفتم سمتش و دستمو
براش دراز کردم"افتخار میدید؟ "

از جاش بلند شد و دستشو گذاشت تو دستم"البته قربان"

دستمو گذاشتم رو کمرش و ما اون تانگو رو به بهترین روش انجام دادم و ازش لذت بردیم

"روزی که دیدمت هیچ وقت فکر نمیکردم که بتونم داشته باشمت تو مثله الهه یونانی بودی من میخواستم
ستایشت کنم فرشته تو باعث شدی لویی تاملینسونی که از زندگی یکنواخت خسته شده بود دوباره امید پیدا کنه تمریناشو جدی بگیره سیگارشو کم کنه و برای یه زندگی بهتر بجنگه
همه چی از یه رقص شروع شد و اونشب تو با روح من رقصیدی و حالا من دارم باهات
میرقصم ولی این سری مانعی بینمون نیست هری میشه مال من شی؟"

" "لو میدونی که از خدامه ولی میترستم نکنه یه روز دیگه منو نخوای همه چی خیلی سریع بود"

دستشو گرفتم و گذاشتم رو قلبم و کمی فشارش دادم

"این ضربان رو میبینی داره جوری میزنه که انگار میخواد بیاد بیرون و این قلب فقط برای یه فرفری میزنه میدونم خیلی اذیت شدی قول میدم کاری کنم همشو فراموش کنی"

" لوی ولی اگه اشتباه باشه چی اگه همش یه گناه باشه چی؟"

دستشو اروم نزدیک لبم کردم و بوسیدم

"اینو فراموش نکن هری دوست داشتنت گناه باشه یا که اشتباه تورا گناه میکنم حتی به اشتباه"

بهم نزدیک شدو اروم لبامو بوسید و زمزمه کرد
" دوست دارم لو"
" منم دوست دارم هز"

شاید همه چی سریع اتفاق افتاد اما من حاضرم تمام چیزمو برای همون پسر خجالتی تو بار بدم

همونی که داشت بخاطر لباسش سرزنش میشد اون حق بهترین چیز هارو داره اون فقط یه رقصنده نیست

اون فقط یه ادم مهربون و دلپاک نیست

اون یه رقصده تو قلب منه که با فرشته ها و شیطان های درون من میرقصه

هری با روح و جسمه من میرقصید

"پایان"

~~~~~~~~~~~~
خب این داستان به پایان رسید گفتم که کوتاهه مرسی از کسایی که ووت و کامنت دادن و بازم مرسی از کسایی که زیر ابی فقط سین میکردن^-^
بوت رو حذف نکنید برای بوکه جدید اینجا اطلاع رسانی میکنم♡

A dancer in my heart [L.S]Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin