لویی:
حدودا چند روزی از ماجرا بار میگذره ولی هنوز اون پسر تو فکرمه برای همین دارم خودمو شدیدا
سرگرم میکنم و سخت تمرین میکنم تا بهش فکر نکنمنمیخوام تو رابطم با النور مشکلی پیش بیاد
هرچند که الانم کلی مشکل هستکره بادام زمینی رو روی نون تست مالیدم النور از اتاق اومد بیرون لبخند زدم و رفتم سمتش و تست رو گرفتم جلو صورتش
"صبح به خیر بیا یه گاز بزن"
"صبح به خیر نه نمیخورم چرا اینقدر زود بلند شدی"
از تست یه گاز زدم"دارم میرم یکم بدوم بعدم میرم
باشگاه باید بدنمو اماده نگه دارم چیزی تا مسابقات نمونده"ازش نپرسیدم چیکار میکنه چون طبق معمول میره شرکت
سوییشرتمو پوشیدم و زدم بیرون تا باشگاه یه نفس دویدم
وقتی رسیدم زینم اونجا بود
خب زین یکی از دوستای صمیمیه منه از بچگی باهم دوست بودیم بعد از دبیرستان اون رفت تو صنعت مد و فشن و من رفتم فوتبال
ولی باز باهم صمیمی بودیم تا زمانی که من با النور رفتم تو رابطه
اون افسردگی گرفته بود و بخاطر تجربه کم هیچ جا بهش کار نمیدادن
پس من از زین خواستم بهش کار بده بدون اینکه
بفهمهبخاطر همین من هیچ وقت زین رو به النور نشون ندادم و همیشه بدون اون همو میدیدم بعدم فکر نمیکنم النور خوشش بیاد وقتی بفهمه دوست صمیمیم گیه
" به به ببین کی اینجاست چجوری لو"
"خستم زین بیا اول بریم بالا یه ابمیوه ای چیزی بخوریم" رفتیم طبقه بالا باشگاه و نشستیم من یه اب هویج سفارش دادم و اون کرفس اون عوضی همیشه به فکر وزنشه
"خب خب تعریف کن بگو ببینم چه خبر اخرین باری که بهم زنگ زدی گفتی جلو النور سوتی دادی"
شروع کردم و کل قضیه چندروز پیش تو بار رو برای زین تعریف کردم اونم از اب کرفسش میخورد و
سر تکون میداد"مرد من از اولم میدونستم تو همیشه دیک رو ترجیح میدی"
"خفه شو زین من النور رو دوست دارم و تو این یکسال همچی خوب بوده تا اون شب"
"تو فکر میکنی خوب بوده بیخیال اون همش تو شرکته و داره به مدل های من دستور میده و اصلا
واست وقت نمیزاره مطمعنم اخرین باری که باهاش خوابیدی رو یادت نمیاد یا اخرین باری که برات غذا درست کرده پسر تو دوستش نداری بهش وابسته ای باور کن اگه بخاطر تو نبود یک دقیقه هم تحملش
نمیکردم ...اون واقعا لوس و رو اعصابه و مخصوصا جدیدا اون"حرفشو قطع کردم
"دیگه زر نزن اون تو کارش واقعا خوبه ولی نمیدونم شاید تو راست میگی""معلومه که من راست میگم رابطه شما از اولم اشتباه بود و پایش دلسوزی بود تا دوست داشتن"
گوشی زین زنگ خورد اب کرفس رو گذاشت روی میز و گوشیشو در اورد"چه حلال زاده"
اینو گفت و گوشیو گذاشت رو ایفون "بله النور؟"
~~~~~~~~~~~~~~
YOU ARE READING
A dancer in my heart [L.S]
Fanfiction||complete|| اون یک رقصنده بود رقصنده ای که در قلبه من با روحه من میرقصید..♡