1.روزه سالگرد

1.5K 216 37
                                    

  تازه شروع به خوندن میکنید ووت بدید کامنت هاهم جواب داده میشه*-*
●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●

روز سالگرد دوستیم با النوره و خب ما داریم به یکی از کلاب های تازه ساز مرکز شهر میریم تا خوشبگذرونیم

من النور رو زمانی دیدم که توی یکی از بام های شهر با یک شیشه ودکا نشسته بودم و اروم گریه
میکردم
نه اینکه ضعیف باشم نه فقط درد داشت برام وقتی زندگیمو به پای اون ریختم و اون پسره ی
عوضی توی خونه خودم تو تخت مشترکمون بهم خیانت کرد.
اره اون یه پسر بود وقتی دبیرستان بودم
فهمیدم که بایسکشوالم وباید قبولش کنم حتی دوستامم بهم گفتن بهم شک کرده بودن و یجورایی میدونستن

با صدای دختری برگشتم از قیافش معلوم بود گریه کرده و نخوابیده به من گفت "فندک داری؟" بهش فندک
دادم و شروع کردیم به حرف زدن من براش از خیانتی که بهم شد و قطع رابطم گفتم و اون گفت که
ناپدریش میخواسته بهش دست بزنه و بعد از یه دعوا با مامانش که باور نمیکرده از خونه زده بیرون

کم کم باهم اوکی شدیم و شروع کردیم به دیدن هم و اون که شبا یا تو پارک یا پیش دوستاش میخوابید
اومد و با من زندگی کرد

"لویی...کجایی؟" النور با لحنی کنجکاوانه پرسید

"هیچی داشتم فکر میکردم"اروم گفتمو ماشینو پارک کردم با النور وارد کلاب شدیم جای بزرگی بود

کلی ادم اونجا بودن
واااو اونجا یه سن بزرگ رقص داره

وقتی پدرم مرد مادرم با یه مرد دیگه ازدواج کرد و اون رقاص بود اون واقعا قشنگ میرقصید و بیشتر
سبک هارو بلد بود
برا همین اون با منو خواهرام رقص های مختلف رو کار میکرد و ما اونارو برای کریسمس و یا مراسم های دیگه
انجام میدادیم
اون اعتقاد داشت من تو رقص استعداد زاتی
دارم ولی خب وقتی من رفتم تو تیم فوتبال دیگه کمتر همو میدیدم پس رقصی درکار نبود

"وای لووو نگاه کن لباس اون دختره چقدر جذابه" یادم نبود بگم که النور تو قسمت مدو لباس یه شرکت کار میکنه

پس در نتیجه همیشه به لباس های مردم توجه خاصی داره و بقول معروف ادم های بدتیپ چشماشو اذیت میکنن

رفتیم سر یکی از میزا نشستیم

"اینقدر به دخترا ها و لباس های تنشون نگاه نکن عزیزم تو امشب خوشگل شدی"

"او مرسی ولی میدونی که نمیتونم نگاه نکنم لباس ها منو جذب میکنن"

"خب چی میخوری؟امشب شب مهمیه از رژیم الکل خبری نیست باید نوشیدنی بخوری"

"خب باشه پس فعال برای شروع یه تکیلا"

"باشه بیبی میگم کرمش{اشاره به کرمی که تو بطری تکیلا هست} رو هم برات بندازه توش"

"اه لویی چندش نشو برو"

با خنده از النور دور شدم و نگاهمو به بار من دادم
"یه تکیلا و یه مارتینی لطفا"
منتظربودم تا حاضرشه که یهو صدای یه زوج باعث شد بهشون نگاه کنم
~~~~~~~~~~~~~~
خب خب اینم از قسمت اول بهم بگید تا اینجا چطور بود لویی رو دوست داشتید النور رو چطور؟

A dancer in my heart [L.S]Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ