13.خونه

629 124 26
                                    

صبح با صدای گوشیم بیدار شدم جواب دادم"الو؟"

"لویی تو معلوم هست کجایی فکر کردم مردی از جشن رفتی و شبم نیومدی هتلت بهم بگو کدوم گوری؟"
صدای زین بود معلوم بود که نگرانه

"من خوبم زین اومدم قایق یکم دیگه میام وسایل هامو برمیدارم و اتاق رو تحویل میدم"

پوفی کشید و لحنش اروم تر شد"باشه من به مامانت گفتم اومدی هتل و پیش منی و اینکه باید راجبه اون پسره که باهاش رفتی بهم بگی"

از جام بلند شدم زین از کجا میدونه من با هری از اونجا رفتم

"تو از کجا میدونی من با کی رفتم"

خندید و صدای لیام از اون پشت میومد که میگفت تاکسی اومده
" احمق اونجا پر عکاس بود همه عکاس های جشن رفته تو اینترنت باید منو لیام رو ببینی تو محشر افتادیم الانم داریم میریم یکم تفریح کنیم شب بر میگردیم توهم برو خونه و به اون اسکینی بچ بگو که بایه پسر خوابیدی و باید از خونت گمشه"

تا اومدم حرف بزنم قطع کرد بلند شدم سرم
دردمیکرد به اطراف نگاه کردم هری اونجا نبود نکنه رفته سریع از کابین اومدم بیرون
دیدم رو عرشه نشسته و چای میخوره نگاهش افتاد به من

"صبح بخیر چای؟"

سرمو به نشونه منفی تکون دادم رفتم دوتا مسکن خوردم از تو کابین لباسامو جمع کردم و یه لباس
درست پوشیدم رفتم پیش هری

" لباساتو بپوش تا هرجا بخوای میرسونمت من ظهر پرواز دارم باید برگردم"

اومد تو کابین و شروع کرد به پوشیدن لباس هاش

" منم باید برگردم با پرواز ظهره2578 "
دقیقا با پرواز من باید برگرده خب چه بهتر اینجوری بیشتر باهم میمونیم قایق رسیده بود به ساحل اومدیم بیرون قایق رو بستم و رفتیم سمت ماشین

تو کل راه هیچ حرفی بینمون ردوبدل نشد رفتیم هتل و اون وسایل هاشو جمع کرد منم جمع کردم و
بهش پیشنهاد دادم باهم بریم چون پروازهامون یکیه
نشستیم تو هواپیما یکم مخ مهماندار رو زدم تا راضی بشه ما پیش هم بشینیم

بهش پیشنهاد دادم یکیه
نشستیم تو هواپیما یکم مخ مهماندار رو زدم تا راضی بشه ما پیش هم بشینیم
بعد از یک ساعت که رسیدیم ماشینمم رسیده بود خواستم برسونمش اونم قبول کرد توی ماشین هم هیچ حرفی بینمون نشد

تا اینکه گوشیش زنگ خورد اروم جواب داد"الو بله....اره تازه رسیدم دارم میام خونه...چرا داری داد میزنی" قیافش بهم ریخت معلوم بود که میج بهش زنگ زده

"من از چیزی خبر ندارم....میج داد نزن بزار میام خونه حرف میزنیم" گوشیو قطع کرد

بهم نگاه کرد"چه خبر شده؟ میج چی میگه؟ اون از کجا میدونه ما باهم از جشن رفتیم؟"

وای یاد حرف زین افتادم ازمون عکس گرفتن و تو اینترنت پخش شده
"هری باور کن منم نمیدونم فکر کنم ازمون عکس گرفته باشن"

چیزی نگفت ولی معلوم بود که حالش بد شده
سر کوچشون نگه داشتم ساکشو برداشت و رفت منم پیاده شدم و رفتم سمتش

"نزار اذیتت کنه فردا میام تا ببینمت شمارمو که داری چیزی شد زنگ بزن "

سرشو تکون داد دوروبرو نگاه کرد بعد اومد جلوگونمو بوسید و رفت نگاه کردم تا بره تو خونه بعد سوار ماشین شدم و رفتم خونه

وقتی رسیدم مستقیما رفتم تو اتاق و ساکمو گذاشتم تو کمد شروع کردم
به دراوردن لباس هام حموم اب گرم تنها چیزی بود که می تونست ارومم کنه

"خوشگذشت؟"صدای پر تنه النور بود بهش نگاه نکردم"بدنبود"

"باورم نمیشه لویی تومنو اینجا ول کردی و رفتی تا با یه پسر باشی؟"
وای بیخیال اون چطورمیتونه اینقدر پرو باشه

"النور چرت نگو من با اون کاری نکردم اون فقط ازم خواست برسونمش"اومد جلو تر

"اوه یعنی میخوای بگی تو از اون گذشتی و به فاکش ندادی...من میدونم اِکسه قبلیت هم پسر بوده فکرکردی عکس هاتونو ندیدم تو عاشق فگ ها هستی...."

صداش قطع شدو دستشو گذاشت رو صورتش کنترلمو از دست داده بودم و اصلا نفهمیده بودم
کی بهش سیلی زدم اشک تو چشماش جمع شد

"اخرین بارت باشه اینجوری با من حرف میزنی من بهت دروغ نگفتم با اون کاری نکردم الانم برو وسایل هاتو جمع کن خودت میدونی که دیگه نمیتونیم باهم باشیم"

اینو گفتم و رفتم تو حموم

...............................
هری:
نمیتونم از فکر لویی بیام بیرون من میخوام که با اون باشم

اون مردخوبیه و من فقط میخوام  یه شانس دیگه به خودم بدم و بجای اینکه برم دنبال کسی که دوستم داره برم دنبال کسی که دوسش دارم

خب همه دیگه می دونن خیلی وقته رو اون جذاب کراش دارم و بخاطر بازی هاش کلی تا دانکستر میرم

از موقعی که همو بوسیدیم هنوزم طعم لباش و کشیدگی ته ریشش روی پوستم رو حس کنم یا زمانی که بهم گفت فرشته ومنو بغل کرد

اون چطوری می تونه اینقدر دلربا و جذاب باشه

فکرکنم واقعا دلم براش رفته

رفتم جلو اینه و به لب هام دست کشیدم کاش بتونم بازم لمسش کنم یعنی اونم از من خوشش میاد؟

تو همین فکرها بود که انعکاس میج رو تو اینه
دیدم و باعث شد بدنم ناخوداگاه بلرزه
~~~~~~~~~~~~~~

A dancer in my heart [L.S]Where stories live. Discover now