هری:
وقتی میج دستمو گرفت و منو به سمت در کشوند فقط برگشتم و یه لبخند به لویی زدم تا یه جورایی به خاطر رفتار میج معذرت بخوامبدون هیچ حرفی سوار ماشین شدیم
"مرتیکه عوضی با خودش چی فکر کرده چون یه فوتبالیسته هرکاری بخواد میتونه بکنه"
به جلو نگاه میکردم و فقط سکوت کرده بودم نمیخواستم بدترش کنم
"نه میدونی چیه تقصیر توهم هست با این وضعه لباس پوشیدن و رفتارت"
"ایراد گرفتن از طرز لباس پوشیدن من و تموم کن میج لطفا این ربطی به اون نداره "
میدونم که مقصر بودم
ولی متنفرم که از نوعه لباس پوشیدنم ایراد میگیره میج همیشه شکاکه و این منو عصبی میکنه"خیلی ربط داره اگه یه لباس بهتر میپوشیدی و کمتر لوند بازی در میاوردی اون به خودش چنین اجازه ای نمیداد"
لوند بازی بیخیال باورم نمیشه اینجوری باهام حرف
زد"اون فقط یه رقص بود نه چیز دیگه اون هم دوست دختر داشت دیدی که استریت بود"
با اینکه حرکاتش میگفت شاید خیلی هم نباشه
"تو با کارات کاری میکنی که مرد های استریت هم گی بشن هری"
سکوت کرده بودم و به جلو نگاه میکردم سرم درد گرفته بود
"واقعا باورم نمیشه طرفدار اونی"
دیگه نتونستم حرفی نزنم
" میج بسه معذرت میخوام میشه دیگه تمومش کنی اره طرفدارشم هنوزم هستم چون اون مرد خوبیه سالانه کلی کمک میکنه و واقعا هم خوب بازی میکنه نه در حد مسی نیست و در حد لئوناردو هم
معروف نیست ولی اینده درخشانی داره تلاش کرده و با پول باباش معروف نشده"اون دیگه چیزی نگفت چون میدونست که من ادمی نیستم که الکی طرفدار کسی بشم و خب اون دیگه زیاد روی کرده بود
رسیدیم خونه یا بهتر بگم خونه میج که چندوقتیه من او نجا زندگی میکنم
"فردا کجا میری؟" درحالی که داشت برا خودش شیر گرم میکرد گفت
"اموزشگاه دیگه"
"ساعت چند؟"
اون عادت داره همیشه منو اینجوری سوال پیچ کنه"هفت"
یکم از شیرش خورد"همیشه تا چهار میموندی که"
"اره ولی اخر هفته جشنه یادت نیست باید با بعضی از بچه ها بیشتر کار کنم اونا باید بدرخشن"
"اوه باشه میدونی که فقط نگرانتم پس بعدش خودم میام دنبالت"
لباسمو در اوردم که برم سمت حموم "نه تو نگرانم نیستی تو فقط همیشه بهم شک داری و همیشه میخوای منو کنترل کنی اعتماد در تو مرده میج"
اومد سمتم و شونه های لختمو لمس کرد" نه عزیزم من بهت شک ندارم فقط میخوام همیشه مال من باشی طاقت ندارم کس دیگه بهت نگاه کنه چون تو بینهایت زیبایی"
چیزی نگفتم اون همیشه موضوع رو به نفع خودش تموم میکنه یا خرم میکنه در حمومو باز کردم و رفتم تو
"بزار منم باهات میام"
برگشتم سمتش"نه میج میخوام تنها باشم برو بخواب"
با ناامیدی اومدم تو حموم ودرو بستم پلک هامو برا چند ثانیه رو هم گذاشتم و فقط تصویر دوتا چشم ابی پشت پلکهام نقش بست
~~~~~~~~~~~~~
چندتا نکنه
۱.این فن فیک لویی تاپه
۲.کوتاه و زود تموم میشه
لطفا حمایت کنید و ووت و کامنت بدید اگه میتونید شات کنید و اگه مشکلی بود بهم تو ناشناس پی ام بدید لینکش رو گذاشتم♡
YOU ARE READING
A dancer in my heart [L.S]
Fanfiction||complete|| اون یک رقصنده بود رقصنده ای که در قلبه من با روحه من میرقصید..♡