صدای زنگ گوشیم اومد النور بود رفتم تو تراس و جواب دادم"فکر کنم گفتم این دو روز رو بهم زنگ نزن"
"نتونستم لو من واقعا حالم بده و نمیدونم چیکار باید بکنم لطفا زودتر برگرد"
"فکر کردی حال من خوبه فردا میام دیگه بهم زنگ نزن" قطع کردم و یه سیگار گذاشتم رو لبم
"اوه اقای تاملینسون چه تصادفی شما اینجا چیکار میکنین؟"
برگشتم سمت صدا هری بود اره خیلی کم بدبختی داشتم اینم الان باید بیاد اینجا
" سلام هری لطفا منو لویی صدا کن اره جشن مال
ناپدریمه"لبخند زد و بهم نزدیک تر شد اون چطوری میتونه اینقدر فریبنده باشه
"اوه چقدر عالی من دوست دخترتونو ندیدم"
اهی کشیدم و پکی به سیگار زدم
"ما جدا شدیم
اصلا نفهمیدم چرا اینقدر سریع گفتم"اوه متاسفم"
سری تکون دادم هرچند که لحنش خیلی هم تاسف نداشت حالم خوب نبود و میخواستم از اونجا برم بیرون برا همین ازش فاصله گرفتم
"ببخشید من حالم خیلی خوب نیست میخوام برم هتلم استراحت کنم فعلا"
سریع پرید جلوم
" اقای تاملینسون هتل من همین نزدیکیه هتل کارولینا میشه منو برسونید راستش منم شاگردام اینجا میمونن و من باماشین اونا اومدم اینجا"خندم گرفت اون خیلی تند خستم شاگردام اینجا میمونن و من باماشین اونا اومدم اینجا"
خندم گرفت اون خیلی تند حرف میزد و جالبیش اینجا بود که دقیقا تو هتل من اقامت داشت سرمو تکون دادم و اون دنبالم اومد رفتیم و سوار ماشین شدیم و از بین اون همه عکاس گازدادم
بلاخره سکوت ماشین رو شکستم
"دوست پسرت کجاست؟"
سرشو انداخت پایین انگار که ناراحت
باشه
"اون کار داشت نتونست بیاد"دلم نمیخواست برم هتل اگه میرفتم هتل از هم جدا
میشدیم نمیدونم چرا ولی نمیخواستم اینجوری بشه"تاحالا تو دریاچه اینجا قایق سوار شدی؟"
بهم نگاه کرد"نه من تاحالا این شهرنیومدم ولی همیشه دوست داشتم امتحان کنم"
لبخند گشادی زدم و به سمت دریاچه گاز دادم خوشحالم که هنوز قایق تفریحیمو نفروختم
کنار اسکله پارک کردم"اینجا واقعا قشنگه ولی بعید میدونم الان قایق ها کار کنن دیر وقته"
پیاده شدم و بهش اشاره کردم بیاد پایین در ماشینو قفل کردم و رفتم سمت قایق درست همونجوری که ماه پیش بسته بودمش همونجا مونده بودبهش اشاره کردم که بره تو
کتمو در اوردم و طناب رو باز کردم و رفتم تو "اقای تاملینسون نکنید داره میره ها اگه صاحابش بیاد چی؟"
خندم گرفته بود اون پسر واقعا گوگولی و خنگه
" صاحبش منم برو توکابین تو اتاقش یه کمد هست از توش لباس بردار و بپوش تا من اینو راه
بندازم"رفتم سمت عرشه قایق تقریبا اتوماته ولی باید تنظیمش کنی
اینو مادر و ناپدریم برای تولدم خریدن منم بعضی وقتا با خودشون یا با زین میومدیم اینجا و تعطیلاتحال میکردم اما الان یک ماهی میشه که نیومدم قایقو راه اندا ختم با سرعت مالیمی
حرکت میکردرفتم و در یخچالی که تو کابین بود رو باز کردم خالی بود در کابینت رو باز کردم
چند مدل مشروب و شامپاین اونجا بود و چند بسته نودل نیمه اماده خب خداروشکر که اینا خراب نمیشن و قابل استفادن
رفتم پایین تا لباسمو عوض کنم و ببینم
هری چیزی میخواد یا نه پشتش به من بود و داشت سعی میکرد لباس های منو بپوشه بهش نزدیک تر شدم یکم تعجب کردمچندتا جای کمرش کبودی های بدی دیده میشد که
معلوم بود در اثر ضربه اونجوری شدهبی اختیار دست کشیدم روشونو اون به خودش
لرزید و سریع برگشت
~~~~~~~~~~~~~~
YOU ARE READING
A dancer in my heart [L.S]
Fanfiction||complete|| اون یک رقصنده بود رقصنده ای که در قلبه من با روحه من میرقصید..♡