12.دوست ندارم برگردم خونه

699 132 66
                                    

لرزید برگشت

"متاسفم....من..فقط..ام..اینا جای چیه؟"

رفت عقب و زیر لب گفت"هیچی"

کاملا معلوم بود که دروغ میگه لباسمو پوشید اون یکی از گشاد ترین لباس هام بود ولی تو تن اون یکم تنگ و کوتاه بود جوری که پهلوهاش معلوم میشد و تتو هاشو نمایان میکرد

یکی از لباس های سفیدمو پوشیده و یکی از شلوارک های ادیداسمو پاش کرده بود که اونم براش کوتاه وتنگ بود و باسنشو به خوبی نمایش میداد

" اگه دوست داری میتونی بری رو عرشه من
لباسامو عوض میکنم و میام"سرشو تکون داد و فورا از اتاق رفت

لباسامو در اوردم و یه تاپ و شلوارک پوشیدم و اومدم بیرون دیدم که داره تو دوتا لیوان شامپاین
میریزه بهش نگاه کردم موهاشو بالا سرش جمع کرده بود و واقعا فوق العاده شده بود

خدایا من چم شده دارم مثل مردای هیز بهش نگاه میکنم با اینکه میدونم دوست پسر داره

"من کار اشتباهی کردم معذرت میخوام فکر کردم شاید یکم نوشیدنی بدنباشه ببخشید
نمیخواستم فضولی کنم"

حتما متوجه نگاه خیره من شده که داره اینجوری حرف میزنه"نه اتفاقا خوب کاری کردی تو این هوا میچسبه"

رفتم سمتش و یکی از لیوان هارو برداشتم رفتم رو عرشه نسیم خنک موهامو تکون داد سرعت قایق پایین اومده بود وتقریبا وسط رودریاچه وایساده بود ما کاملا از ساحل دور شدیم جوری که نورهای ساحل مثل نقطه هستن "

"این واقعا خیلی فوق العادست اقای تاملینسون "

سریع برگشتم سمتش"میشه منو لویی صدا کنی لطفا"

یکم از شامپاینش خورد اون انگار میخواد دیوونت کنه وقتی لباش رو به لبه لیوان میکشه و مایع توش رو با صدا قورت میده(خب لویی فوت کرد)

"دوست داری یه تن به اب بزنی هری؟"

چشماش برق زد و اومد سمتم"بله دوست دارم میشه برم تو اب اقای تاملی.....لویی"

از اینکه واسه اولین بار منو لویی صدا کرد واقعا خوشحال بودم دوست دارم اون اسممو بیشتر صدا کنه خدایا من دارم خل میشم

شامپاین تو لیوان رو سر کشیدمو سرمو تکون دادم خوشحال شد

اونم لیوانشو سر کشید بعد لباسشو در اورد به بدن
خوش تراشش نگاه کردم که با تتو پوشیده شده بود اون تتو پروانه رو سینش واقعا بینظیره

رفتم و از کابینت یه شیشه باکاردی برداشتم وقتی برگشتم دیدم هری رفته تو اب و
فقط سر و گردنش بیرونه حتما دوست نداره موهاش خیس بشه باکاردیو باز کردم

"هی منم میخوام" دستشو دراز کرد سمتش خم شدم وبطری رو دادم دستش اونم بطری رو سرکشید و قیافشو مچاله کرده حس میکردم الکله باکاردی تو خونم جریان
داره

A dancer in my heart [L.S]Where stories live. Discover now