یهو زد زیر خنده که جین گوانگیائو از این حرکت اون تعجب کرد و تصمیم گرفت کمی پشت پرده پنهون بشه که ببینه وی ووشیان چیکار میخواد بکنه.
-وای خدای من چقدر مسخره شدم، کدوم مرد عاقلی خودش رو ارایش میکنه؟ چرا امروز من اینقدر عجیب میزنم؟!
دوباره زد زیر خنده، جین منگ یائو متوجه شد وی ووشیان از سر سرگرمی صورتش رو آرایش کرده بود.
از پشت پرده بیرون اومد و رفت جلوی وی ووشیان.
وی ووشیان هنوز میخندید و سرش پایین بود با دیدن پاهای یکی خندش قطع شد و سرش رو سریع بالا اورد. با دیدن جین گوانگیائو خیالش راحت شد:-اه خدای من منو ترسوندی فکر کردم اون جین زیشون اومده
جین گوانگیائو با تعجب پرسید:
-یعنی مشکلی نداری با این صورت جلوی من بشینی؟
وی ووشیان یاد کاری که داشت میکرد افتاد دوباره خندش گرفت:
-ببخشید اخه خودم از دست کار خودم خندم گرفته
-حق هم داریوی ووشیان خودش رو جمع و جور کرد و از جاش بلند شد و احترامی گذاشت:
-کاری با من داشتید؟
جین گوانگیائو گیره سر رو از توی استینش در اورد:
-اینو انداختی
-دنبالش بودم، ممنون که اوردیش
اومد از جین گوانگیائو بگیرتش که اون پیش دستی کرد و گیره رو روی موهای وی ووشیان زد، رفت تا از اتاق وی ووشیان خارج بشه:
-راستی به زودی وقت شامه زود تر صورتت رو تمیز کن و بیا بیرون، منتظرتم
وی ووشیان با خنده گفت:
-باشه باشه میام
جین گوانگ یائو از اتاق خارج شد،هنوز چهره ارایش کرده وی ووشیان، با اون گیره سر روی موهاش توی ذهنش بود.
تا حالا تو عمرش ندیده بود مردی صورتش رو عین زنا ارایش کنه و عجیب تر از اون ارایش به صورت اون بیاد.
با به یاد اوردن عکس عمل وی ووشیان مقابل خودش کمی به فکر فرو رفت، چرا جلوی اون هول نشد؟ چرا رفتار وی ووشیان با اون انقدر با بقیه فرق داشت؟
با اومدن وی ووشیان از فکر در اومد و با هم دیگه رفتن.
نگاهی به صورت وی و شیان انداخت، چه سریع صورتش رو تمیز کرده بود ولی هنوز لباش به خاطر پودر سرخ بودش:
-هنوز رو صورتت ارایش مونده-کجاش؟
جین گوانگیائو دستش رو به سمت لب وی ووشیان برد و رنگ پودر رو کم رنگ تر کرد:
-این طوری کم تر تو چشمه
وی ووشیان لبخندی بهش زد:
-ممنونمجین گوانگیائو به انگشتش نگاه کرد، لبای وی ووشیان به عنوان یه مرد نرم بود.
وی ووشیان دست رو بازوی منگ یائو گذاشت:
YOU ARE READING
همه چی قاطی شد
Fanfiction[همه چی قاطی شد] ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ همه چی تو مسیر خودش بود که یکی رفت و این مسیر بهم ریخت دلیل کارش مهم نبود، مهم این بود که همه چی رو بهم ریخت و کل مسیر زندگی همه رو بهم ریخت همه چی تو مسیر حقیقی خودش بود تا این که با اتفاق همه چی بهم میریزه