جین گوانگیائو روی کناره تخت وی ووشیان نشست و دستش رو روی پیشونی اون گذاشت، حرارت بدنش کمتر شده بود و نفس هاش عادی شده بودن.
لان شیچن نگاهی به اونا انداخت:-نمیدونستم رابطتت با ییلینگ لائوزو خوبه!
جین گوانگ یائو نگاهش رو به لان شیچن داد:-تو این مدتی که اینجا بود رابطمون بهتر شده
لان شیچن لبخندی زد:
-از بهتر هم فراتره، انگار مثل برادر شدید
-شاید، ولی داره کم کم برام شخص مهمی میشه.کمی بعد صدای ناله وی ووشیان بلند شد.
وی وشیان در حالی که سعی میکرد از جاش بلند بشه گفت:-یه..بار..رفتم..بیرون ..ها
جین گوانگیائو سریع جلوی وی ووشیان رو گرفت و اون رو روی تخت خوابوند:
-بهتره تکون نخوری وی یینگ
لان وانگجی با شنیدن این لحن صمیمانه جین گوانگیائو دست از نواختن کشید و به اونها خیره شد. وی ووشیان تازه داشت از محیط اطرافش درک بهتری پیدا میکرد که چشمش به لان شیچن افتاد.
اومد بلند بشه و احترامی بذاره که اونم مثل جین گوانگیائو مانع بلند شدنش شد:-بهتره استراحت کنی
وی ووشیان با حالت گیجی سرش رو تکون داد و روی تخت دراز کشید. بعد چند دقیقه فکر کردن یادش اومد چه بلایی سرش اومده:
-اونا رفتن؟
-اره..وی ووشیان پوزخندی زد:
-عجب میزبانی بودم
-تقصیر تو نبوده وی یینگلان شیچن با لبخندی پرسید:
-الان بهتری؟
وی ووشیان سری تکون داد:
-اره فکر کنم
لان وانگجی از جاش بلند شد و کنار برادرش ایستاد، وی ووشیان نیم نگاهی به اون انداخت و هیچ عکس عملی نشون نداد.
-کمی تشنمه
جین گوانگیائو سری تکون داد و به خدمتکاری که اونجا بود دستور داد اب خنکی برای اون بیارن:
-چیز دیگه ای نمیخوای؟
-نه، تا همینجا هم خیلی بهت زحمت دادم آ-یائو
لان شیچن با تعجب به وی ووشیان نگاه کرد، انگار این دوستی برادرانه دو طرفه هستش فکرش رو نمیکرد شخص دیگه ای جز اون آ-یائو صداش بزنه.
جین گوانگیائو لبخندی بهش زد:-زحمتی نبود وی یینگ
وی ووشیان رو به لان وانگجی کرد و لبخندی بهش زد:
-ممنونم که برام زیتر زدی لان ژان
لان وانگجی از این حرکت وی ووشیان شوکه شد:
-وی یینگ؟!
لان شیچن از رفتار وی ووشیان تعجب کرد، تا اونجا که میدونست اون جدیدا به برادرش بی محلی میکرد .
وی ووشیان هنوز گیج بودش و نمیدونست دقیقا داره چیکار میکنه و چی میگه از جاش بلند شد و به سمت میزش رفت و پشت اون نشست.
اون سه نفر فقط حرکاتش رو دنبال میکردن، میخواستن ببینن چیکار میکنه.. وی ووشیان چندتا کاغذ برداشت جوهر رو اماده کرد
قلمو برداشت شروع به کشیدن چیزی کرد..
اون سه نفر رفتن بالا سرش تا ببینن چی میکشه.
وی ووشیان در حال کشیدن جیانگ چنگ بود.
جین گوانگیائو انگار چیزی یادش اومد:-فکر کنم زیادی نوشیده و مسته
لان شیچن و لان وانگجی با تعجب نگاهشون به سمت جین گوانگیائو رفت
لان وانگجی تا اونجایی که میدونست وی ووشیان ظرفیت نوشیدنی خیلی بالایی داشت، زیاد خوردن نمیتونه اون رو به این وضعیت بندازه جین گوانگیائو ادامه داد:
-قبلا هم دوبار این طوری شد ولی نذاشتم کسی ببینه. وقتی وی یینگ واقعا مست میشه میاد اتاقش و شروع به نقاشی کردن میکنه.! دو دفعه قبل هم جیانگ چنگ رو میکشید و بعد..حرفش با داد وی ووشیان قطع شد:
-هم ازت متنفرم و هم نیستم، هم میخوام بکشمت و هم نمیخوام بکشمت، جیانگ چنگ بگو با تو چه غلطی بکنم؟
بعد کاغذ رو چاله کرد وانداخت گوشه اتاق.
برادرای لان تعجب کرده بودن، این کارش چه معنی داشت؟ تا قبل این که از لان وانگجی تشکر کنه همه چی طبیعی بود
جین گوانگیائو هم از کار وی ووشیان تعجب کرد و دفعه های قبل این طوری نکرده بود، به سمتش رفت و دستای وی ووشیان رو گرفت و سعی کرد ارومش کنه:-اروم باش وی یینگ بگو ببینم چی شده؟
اشک از چشمای وی ووشیان خارج شد در برابر چشمای حیرت زده اون سه نفر داشت گریه میکرد:
-نمیتونم بگم، اگه بگم میترسم اون شما رو بکشه
تو اغوش جین گوانگیائو فرو رفت..
لان شیچن نمیدونست چی بگه و چیکار کنه فقط اروم گفت:-آ-یائو!!
-چیزی نیست، کمی قاطی کرده، شما برید من ارومش میکنم خواهشا درمورد این ماجرا به کسی چیزی نگید ممکنه حس بدی پیدا کنه-باشه
رو به برادرش کرد:
-بهتره ما بریم یه وقت دیگه بهش سر بزنیم
لان وانگجی نگاه نگرانش رو از وی ووشیان گرفت و با بی میلی همراه برادرش خارجش شد..
وی ووشیان هم گریش قطع شده بود و به خواب فرو رفته بود..
YOU ARE READING
همه چی قاطی شد
Fanfiction[همه چی قاطی شد] ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ همه چی تو مسیر خودش بود که یکی رفت و این مسیر بهم ریخت دلیل کارش مهم نبود، مهم این بود که همه چی رو بهم ریخت و کل مسیر زندگی همه رو بهم ریخت همه چی تو مسیر حقیقی خودش بود تا این که با اتفاق همه چی بهم میریزه