لان شیچن به سمت نیه مینگجو رفت اونم با دیدن چهره وی ووشیان سر جاش خشکش زد.
جین گوانگیائو از این که دید اون دو نفر سر جاشون خشکشون زده به سمتشون رفت و اون هم با دیدن اون صحنه خشکش زد.
یهو وی ووشیان از جاش بلند شد و اون سه نفر سریع رفتن عقب.!
جیانگ چنگ چهرش رنگ ترس گرفت:-چی شده؟
نیه مینگجو که نمیتونست همچین چیزی رو باور کنه چند باری سرش رو به نشونه ی نهی تکون داد:
-این امکان نداره فقط خود ییلینگ لائوزو میتونه چنین کاری بکنه
جیانگ چنگ داد زد:
-بگید چی شده؟لان شیچن در حالی که صداش از تعجب میلرزید:
-وی ووشیان به یه جسد وحشی تبدیل شده
همه از شنیدن این حرف سر جاشون خشکشون زد. اون چیزی که شنیده بودن باور نمیکردن.
جین گوانگیائو بلاخره از شوک دراومد:-چطور ممکنه؟
جیانگ چنگ اروم گفت:
-شما ها دارید شوخی میکنید دیگه؟
نیه مینگجو داد زد:
-الان وقت شوخیه؟ فکر کردی چطوری بعد خوردن زیدیان بهش هنوز سر پا مونده؟ به خاطر اینه هیچی حس نمیکنه
وی ووشیان نزدیک تر شد و باد موهای وی ووشیان رو عقب داده بود و حالا چهرش برای همه اشکار شده بود.
چشمان و دهان وی ووشیان به هم دوخته شده بود و گوشه چشم وی ووشیان رد خون بود.
پوست صورتش تیره تر شده بود و خط های مشکی رنگ از روی گردن تا صورتش ادامه داشت.
به عنوان جسد وحشی ظاهر مرتبی داشت.
جیانگ چنگ با ناباوری زمزمه کرد:-این ممکن نیست
جیانگ چنگ به زانو افتاد و به وی ووشیان خیره شد. لان وانگجی وقتی چهره وی ووشیان رو دیده بود توی شوک فرو رفته بود یعنی ممکن بود تقصیر اون باشه؟
لان شیچن سریع از داخل استینش چندتا طلسم در اورد و به سمت وی ووشیان پرت کرد. طلسم ها باعث شد وی وشیان یک لحظه تعادلش به هم بخوره.
نیه مینگ جو و لان شیچن از این موقعیت استفاده کردن و اون رو گرفتن و روی زمین خوابوندنش و با طنابای مخصوص بستنش.
وی ووشیان تقلایی برای فرار نمیکرد و این کار رو برای لان شیچن و نیه مینگجو راحت کرده بود. نیه مینگجو دستش پشت سر وی ووشیان بود متوجه شد یه چیزی تو سر وی ووشیانه برای همین تصمیم گرفت درشون بیاره. وقتی در اورد بهشون نگاهی انداخت:-این دیگه چیه؟
لان شیچن به میخ های بلندی که روشون حکاکی عجیبی داشت نگاه کرد:
-نمیدونم فعلا وضعیت وی ووشیان مهم تره
بعد رو به لان وانگجی کرد:
-وانگجی
لان وانگجی از شوک بیرون اومد و با قدم های سست نزدیک اونا شد. روی زمین زانو زد و زیترش رو روی زمین گذاشت و مشغول زدن نغمه پرسش شد. لان وانگجی با شنیدن جواب دستاش خشک شد.
لان شیچن:-چی شد وانگجی؟
لان وانگجی سریع بلند شد:
-وی یینگ گفت ما توی تله افتادیم و زودتر باید فرار کنیم
با گفتن این یهو یه انفجاری کمی دور تر از اونا رخ داد.
جین گوانگیائو به خودش اومد و داد زد:-همه سریع از این جا دور شید
وی ووشیان یهو لان شیچن و نیه مینگجو رو کنار زد و طناب دورش رو پاره کرد. نیه مینگجو هر لحظه منتظر بود وی ووشیان حمله بکنه ولی هیچ اتفاقی نیوفتاد.
وی ووشیان دستی به سرش کشید و سرش رو به سمت اون سه نفر که نزدیکشون بود برگردوند.
اروم لان شیچن و نیه مینگجو پخش زمین بودن کمک کرد بلند بشن و بعد به سمتی اشاره کرد.
لان شیچن به مسیر انگشت وی ووشیان نگاه کرد:-میگی بریم اونطرف؟
وی ووشیان سرش رو تکون داد انگار میتونست صدا ها رو بشنوه و تشخیص بده و بفهمه.
یهو انگار چیزی حس کرد و محکم اون سه نفر رو هل داد و تقریبا نزدیکشون یه انفجار دیگه رخ داد.
جین زیشوان نزدیک اونا شد:-زود تر باید بریم مگرنه ما منفجر میشیم
وی ووشیان به سمت جیانگ چنگ که هنوز رو زمین نشسته بود رفت و توی یه حرکت بلندش کرد و پیش اون چهار نفر رفت و جیانگ چنگ رو به اونا داد.
جین زیشوان با تعجب گفت:-اون مگه تا چند دقیقه پیش نمیخواست مارو بکشه؟
لان شیچن یاد اون میخ ها افتاد:
-اون داشته از دستور یه نفر اطاعت میکرده همون طور که ون نینگ از وی ووشیان اطاعت میکرد.
وی ووشیان همش به سمت راه خروجی تپه اجساد اشاره میکرد و گاهی از روی حرص پاش رو روی زمین میکوبید.
جین زیشوان به وی ووشیانی که همش با حرص پاهاش رو میکوبید اشاره کرد:-فکر کنم بهتره بریم
نیه مینگجو به جیانگ چنگ کمک کرد بلند بشه، جیانگ چنگ دست نیه مینگجو رو پس زد و به سمت وی ووشیان رفت:
-وی ووشیان بگو این تو نیستی؟!
وی وشیان دستش رو بالا برد و سر جیانگ چنگ رو نوازش کرد و یهو ناغافل زد تو گردنش و بیهوشش کرد و اون رو به نیه مینگجو داد.
نیه مینگجو متوجه منظور وی ووشیان شد:-مراقبشم تو چیکار میکنی؟
وی ووشیان به بلندی های تپه اجساد اشاره کرد.
-ولی اول بهتره با ما بیای ما بفهمیم ماجرا چیه
وی ووشیان سری تکون داد و با حرکت دستش اشاره کرد برن دنبالش هیچ کس به اندازه اون تپه اجساد رو نمیشناخت.
در حال رفتن بودن که یهو وی ووشیان دوباره اون رو محکم هل داد و انفجار دیگه ای رخ داد.
لان شیچن وحشت زده به اطراف نگاه کرد:-این طلسم های انفجاری رو از کجا گیر اورده؟
جین زیشوان به فکر فرو رفت:
-اینا خیلی گرون هستن
سرعت رفتنشون رو بیشتر کردن و در حال خروج بودن که یهو پای جین زیشوان به چیزی گیر کرد و افتاد زمین.
وی ووشیان سریع عکس عمل نشون داد و رفت سمتش تا رفت یکی دیگه از طلسم های انفجاری زیر پاشون ترکید.
لان وانگجی از دیدن اون صحنه دیگه پاهاش تاب نیاورد و افتاد زمین و به محل در حال سوختن نگه کرد.
YOU ARE READING
همه چی قاطی شد
Fanfiction[همه چی قاطی شد] ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ همه چی تو مسیر خودش بود که یکی رفت و این مسیر بهم ریخت دلیل کارش مهم نبود، مهم این بود که همه چی رو بهم ریخت و کل مسیر زندگی همه رو بهم ریخت همه چی تو مسیر حقیقی خودش بود تا این که با اتفاق همه چی بهم میریزه