پارت 19

787 167 48
                                    

{فردا شب}

مراسم عروسی جین گوانگیائو و چین سو به طور کامل و شیک انجام شد. بعضی از زن هایی که اونجا بودن به خوشبختی چین سو حسودی میکردن.
وی ووشیان همون طور داشت داخل سالن رو نگاه میکرد یهو چشمش به بچه ای کنار جین لینگ افتاد. بچه از قوم لان بود و با جین لینگ دوست شده بود.
وی ووشیان نزدیک اونا رفت و با خنده گفت:

-رولان دوست پیدا کردی؟

-اره

وی ووشیان به بچه دیگه نگاه کرد با دیدنش نفسش توی سینش حبس شد. اون پسر آ-یوان بود اون اینجا چیکار میکرد؟ اصلا چرا لباس قوم لان رو پوشیده بود؟
آ-یوان هم با تعجب به وی ووشیان نگاه میکرد تا اومد چیزی بگه کسی صداش کرد:

-لان یوان بیا

وی ووشیان و آ-یوان هم زمان سرشون برگشت.
وی ووشیان چیزی نداشت بگه اون شخصی که آ-یوان رو صدا کرده بود لان وانگجی بود.
آ-یوان پیش لان وانگجی رفت و لان وانگجی یه چیزایی بهش گفت که قیافش اویزون شد.
وی ووشیان رو به جین لینگ کرد:

-برو پیشش بازی کنید من کار دارم

-باشه

جین لینگ به سمت آ-یوان رفت و بعد اجازه گرفتن از لان وانگجی رفتن بازی کنن.
لان وانگجی قدم های کوتاه خودش رو به وی ووشیان رسوند.
وی ووشیان با چشمای گشاد شده به لان وانگجی نگاه کرد:

-اون اینجا چیکار میکنه؟

-خانوادش سپردن دست من

وی ووشیان لبخند غمگینی زد:

-کارشون درست بوده

از پیش لان وانگجی دور شد.
لان وانگجی دیگه به رفتار سرد وی ووشیان عادت کرده بود ولی هنوز هم براش غیر عادی بود.
کاری نمیتونست بکنه برای همین رفت پیش برادرش.
وی ووشیان در حال حرف زدن با جیانگ چنگ بود که یکی پایین لباسش رو کشید. سرش رو برد پایین که دید جین لینگ هستش
وی ووشیان خم شد:

-چی شده رولان؟

-میخوام یه چیزی به تو و دوستم نشون بدم

وی ووشیان سر جین لینگ رو نوازش کرد:

-چقدر خوب بریم

جین لینگ دست وی ووشیان رو گرفت و به جایی بردش. اونجا دوتا کوسن بود که آ-یوان روی یکیش نشسته بود.
وی ووشیان روی اون یکی کوسن نشست .
جین لینگ با دستاش اشاره کرد:

-چشماتون رو ببندید

وی وشیان لبخند ملیحی به لب داشت:

-باشه

وی ووشیان چشماش رو بست؛ خواست دزدکی باز کنه که جین لینگ داد زد ببند.
وی ووشیان خنده ای کرد از دست این بچه.
حس کرد یه چیز گرم و نرم تو دستاش قرار گرفت.
چشماش رو باز کرد با دیدن اون موجود توی دستش رنگش پرید و دادش رفت رو هوا.
دادش به قدری بلند بود که صدا به سالن عروسی رسید.
جین زیشوان با تعجب گفت:

همه چی قاطی شدWhere stories live. Discover now