{فردا صبح ساعت 9}
همه تو سالن گردهمایی لانلینگ جین جمع شده بودن. بعد مدتی انتظار وی ووشیان همراه جیانگ چنگ وارد سالن شد و نشست.
جین گوانگشان رو به وی ووشیان کرد:-میشه بگی دقیقا چه اتفاقی اونجا افتاد؟
وی ووشیان بلند شد، نفس عمیقی کشید:
-بعد احیای ون نینگ همه چی خوب بود حتی شبش جشن گرفته بودیم و حسابی شاد بودیم.
چند روز بعدش وقتی توی غار مشغول بودم صدای عجیبی شنیدم و بعدش صدای جیغ بقیه بلند شد تا خواستم برم بیرون ببینم چی شده، دیدم ون نینگ اومد داخل غار، به طرز عجیبی بهم نگاه میکرد.
اون خودش نبود، به سمتم حمله کرد؛ چون میخواستم از دستش فرار کنم، پشتم بهش بود، نمیدونم چی شد با شدت خوردم زمین و سوزش عجیبی رو تو کمرم حس کردم وقتی به کمرم دست زدم خونی بود.
ون نینگ فکر کرد من مردم و رفتش بیرون، بعد چند دقیقه که رفت بیرون بوی سوختن رو حس کردم به سختی از غار خارج شدم که دیدم همه اهالی مرده بودن و خونه ها و چادرها در حال سوختن بودن و ون نینگ اون جا نبودکمی سکوت کرد و بعد ادامه داد:
-بعدش به هر شیوه ای بود داخل جنگل شدم اون قدر رفتم که از خستگی و درد بیهوش شدم و سرم محکم جایی خورد.
وقتی هم بهوش اومدم توی یه کلبه بودم، صاحب کلبه رفته بود اون اطراف هیزم جمع کنه که منو پیدا کرده بود و ازم مراقبت کردنیه مینگجو با تعجب پرسید:
-چرا وقتی بهوش اومدی بلافاصله برنگشتی؟
وی ووشیان قیافه متعجبی گرفت:
-من بعد چند روز که حالم جا اومد سریع برگشتم، دیر اومدم؟
لان شیچن با تردید پرسید:
-یعنی تو نزدیک یک ماه و نیم بیهوش بودی؟
وی ووشیان سری تکون داد:
-اره، وقتی بهوش اومدم فهمیدم مدتی طولانی بیهوش بودم، چون هنوز کمی مشکل داشتم اون منو برد پیش جیانگ چنگ و جیانگ چنگ هم بهش پاداش داد
جیانگ چنگ سرش رو بالا گرفت:
-معلومه باید پاداش میدادم
نیه مینگجو اخمی کرد:
-ولی دو ماه پیش رفتارت یه طور دیگه نشون میداد
جین گوانگیائو که تا اون موقع ساکت بود گفت:
-چطوری میتونید حرفتون رو ثابت کنید؟
وی ووشیان به او نگاهی انداخت:
-میتونم
بعد مشغول باز کردن لباسش شد وقتی فقط لباس رو در اورد چرخید و کمرش رو معرض دید بقیه گذاشت که باعث شوکه شدن بقیه شد
روی کمر وی ووشیان جای چنگ بزرگی بود که میشد گفت کل کمرش رو در بر میگرفت. علاوه بر اون جای شلاق و اهنگ داغ رو کمرش هم بود.
لان شیچن با نگرانی و تعجب پرسید:-جای شلاق و اهنگ داغ برای چیه؟
وی ووشیان برگشت و مشغول پوشیدن لباسش شد و پوزخندی زد:
-به نظرتون کار کی بوده؟
سکوت دیگه ای فرا گرفته شد، همه میدونستن ونی ها قبلا وی ووشیان رو گرفته بودند.
جین گوانگشان با تردید پرسید:-کار ون چائو و ونی ها بوده؟
وی ووشیان جوابی نداد، به وضوح معلوم بود همه شوکه شده بودن ،حتی لان وانگجی.
هیچ کس باورش نمیشد که چنین بلایی سر وی ووشیان اوردن ولی چطور بود که ونی هایی که باید ازشون متنفر میبود رو نجات داد؟ این برای همه مبهم بود.
لان شیچن با نگرانی پرسید:-الان حالتون بهتره؟
وی ووشیان لبخندی زد:
-بله ،چه چیزی باعث شد که رییس قوم لان این رو بپرسه؟
-برای این میپرسم رفتارتون نسبت به قبل خیلی عوض شده
وی ووشیان قیافه متعجبی به خودش گرفت:
-من عوض شدم؟ من که مشکلی ندارم؟
لان شیچن اومد چیزی بگه که جیانگ چنگ حرفش رو قطع کرد:
-ببخشید وسط حرفتون میپرم رییس قوم لان وی ووشیان هنوز از نظر جسمی کمی ضعف داره برای همین نمیتونه مدت زیادی تو جلسه بمونه میتونه بره؟-من که چیزی نگفتم، میتونه بره
وی ووشیان احترامی گذاشت و بیرون رفت.
نیه هوایسانگ که تا اون موقع سکوت کرده بود گفت:-با ون نینگ چیکار کنیم؟
جیانگ چنگ صداش رو صاف کرد:
-هنوز خبری از وحشی گریش نرسیده احتمالش هست اون بعد حمله به افراد خودش، از بین رفته باشه
لان ژیچن رو به جیانگ چنگ کرد و پرسید:
-یعنی میگی اگه دردسری درست نکرده باشه، یعنی اون از بین رفته؟
-آره
جین گوانگشان ناگهان چیزی به خاطر آورد و از جاش بلند شد:
-راستی طلسم ببر دوزخی و فلوتش چی شدن؟
-فلوتش پیش خودشه و طلسم ببر دوزخی مهر شده تو عمق آب ها دریاچه هستش
همه از حرف جیانگ چنگ تعجب کردند و منتظر ادامه حرفش شدن
-وی ووشیان به خواسته من طلسم ببر دوزخی رو مهر و موم کرد و توی یه جعبه گذاشت و اون رو به همراه من یه جای نامعلوم توی دریاچه انداخت
نیه مینگجو سری تکون داد:
-کار خوبی کردید اون طلسم نباید دست کسی بیوفته؛ نه دست ییلینگ لائوزو نه دست کس دیگه
-اون دیگه ییلینگ لائوزو نیستش، اون دیگه وی ووشیان سادس
-درسته این اتفاقات افتاده ولی بازم نمیشه اون لقب رو از روش برداشت
جیانگ چنگ سری تکون داد حق با اون بود:
-باشه منم دیگه میرم
از سالن خارج شد..
♦️
YOU ARE READING
همه چی قاطی شد
Fanfiction[همه چی قاطی شد] ♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡ همه چی تو مسیر خودش بود که یکی رفت و این مسیر بهم ریخت دلیل کارش مهم نبود، مهم این بود که همه چی رو بهم ریخت و کل مسیر زندگی همه رو بهم ریخت همه چی تو مسیر حقیقی خودش بود تا این که با اتفاق همه چی بهم میریزه