پارت 17

769 179 49
                                    

{چند روز بعد}

جین گوانگشان در حالی که نوه ش رو بغل گرفته بود با لبخند بهش نگاه میکرد و بالا سرش جغجغه طلایی رنگی رو تکون میداد
جین گوانگیائو لبخند گشادی به لب داشت:

-میشه منم بغلش کنم؟

جین گوانگشان اخمی کرد:

-نه میندازیش

لبخند جین گوانگیائو خشک شد معلوم بود نمیخواست بذاره به بچه دست بزنه، وی ووشیان متوجه ناراحتی جین گوانگیائو شد:

-پس بذارید من بغلش کنم

جین گوانگشان نمیتونست در مقابل این درخواست وی ووشیان مخالفتی بکنه برای همین بچه رو تو اغوش وی ووشیان سپرد و در کمال تعجب دید میدونه چطوری یه بچه رو در اغوش بگیره
وی ووشیان با خنده گفت:

-معلومه به شیجیه رفته

جین زیشون با حرف وی ووشیان حرصش گرفت:

-نخیر به جین زیشوان رفته

وی ووشیان چشم غره ای به جین زیشون رفت:

-بزرگ بشه معلوم میشه به کی رفته

بعد رو به جین گوانگیائو کرد:

-نمیخوای برادر زادت رو بغل کنی؟

-اره

بعد بچه رو به جین گوانگیائو داد، وی ووشیان میتونست اخم روی صورت جین گوانگشان و جین زیشون رو ببینه ولی براش مهم نبود. بعدش جین گوانگیائو بچه رو به خدمتکار داد و رفتن به جیانگ یانلی سری بزنن.
وی ووشیان داخل اتاق شد و با ذوق به سمت خواهرش رفت:

-شیچیه هنوز اسم بچه رو انتخاب نکردید؟

-نه هنوز ولی من و زیشوان یه تصمیمی گرفتیم

-چه تصمیمی؟

جین زیشوان دست روی شونه ی وی ووشیان گذاشت و لبخندی زد:

-تو اسم بچه رو انتخاب کن

-من؟

جیانگ یانلی لبخندی زد:

-اره تو

-پدر و پدربزرگش هستن که

جین زیشوان چشم غره ای به وی ووشیان رفت:

-انتخاب میکنی یا خودمون بذاریم؟!

وی ووشیان متقابلا چشم غره ای رفت:

-اگه میخواستید انتخاب کنید تو این چند روز انتخاب میکردید

وی ووشیان کمی به فکر فرو رفت و بعد گذشت چند دقیقه:

-رولان

جین زیشوان از گوشه ی چشماش به وی ووشین نگاهی انداخت:

-نگو از قبل بهش فکر کرده بودی؟

-اره مگه چیه؟

ناگهان یکی بی هوا وارد اتاق شد:

-تو باز گیر دادی به لان؟

وی ووشیان اخمی کرد:

-خیلی هم مناسبه، به دردش میخوره چون در آینده یه مرد جوانمرد و آینده دار میشه

جیانگ چنگ اهی کشید:

-از دست تو

جیانگ یانلی با ذوق فراوون رو به مردان رو به روش کرد:

-پس میذاریم رولان، جین رولان

جین زیشوان دستی به سر جیانگ یانلی کشید:

-من برم پسرمون رو بیارم

و از اتاق خارج شد. وی ووشیان با نگرانی رو به یانلی کرد:

-بلده بچه تو دستش بگیره؟

جیانگ چنگ پوزخندی زد:

-نه که خودت بلدی!

-معلومه بلدم، وقتی تو ییلینگ بودم یه چیزایی یاد گرفتم

جیانگ چنگ سری تکون داد و چیزی نگفت. جین گوانگیائو که تا اون زمان ساکت بود به حرف اومد:

-اسم عمومیش رو چیکار میکنید؟

جیانگ یانلی با لبخندی به گوانگیائو نگاهی انداخت:

-وقت هست، زیشوان انتخاب میکنه

⚜⚜

چیزی نگذشته بود که وی ووشیان احساس کرد به سختی نفس میکشه؛ نمیخواست کسی رو نگران کنه برای همین باید سریع میرفت:

-من برم وسایلم رو جمع کنم

جیانگ یانلی با تعجب به ووشیان نگاهی انداخت:

-بیشتر میموندی

-زیادی موندم

سریع از اتاق رفت بیرون، با سرعت به سمت اتاقش رفت.
در رو با شدت باز کرد و محکم بست، کنار تخت رفت و روی زمین نشست و به اون تکیه داد. شروع به سرفه کردن کرد و خون از دهانش بیرون اومد.. دستش رو جلوی دهنش گرفت، بعد کمی سرفه حالش بهتر شد ولی لباسش و زمین کمی خونی شده بود..
وی ووشیان لبخند تلخی زد:

-امیدوارم این بدن بتونه چند سال دیگه رو هم تحمل کنه

بلند شد و گام های سستی برداشت و به سمت کمدش رفت و لباس هاش رو عوض کرد. دستمالی برداشت و باهاش صورتش رو تمیز کرد، بعد مشغول جمع کردن وسایلش شد. قرار بود بعد به دنیا اومدن بچه جیانگ یانلی به همراه جیانگ چنگ به اسکله برگرده..

همه چی قاطی شدWhere stories live. Discover now