سوجین که وارد کلاس میشد جیسو روی تخته ی کلاس تاریخ روز را مینوشت.
- سلام اونی!
- سلام سوجین! چرا هر چی در زدم نیومدی؟!
- خواب مونده بودم بابا.
- من فکر کردم مریض شدی باز.
- اونی سه هفته اس دارم میام مدرسه ها!
جیسو خندید. هر دو به سمت صندلی هایشان رفتند تا بنشینند. ده هی که مو هایش اکنون کمی بلند تر شده بودند ور میرفت و آدامسش را باد میکرد. جیسو دستی در کیفش برد و قوطی شیر توت فرنگی را درآورد تا به سمت ده هی بگیرد. ده هی تعجب کرد.
- این چیه؟
- به جای آدامس بخور. برات خوبه... تو موهاتم گیر نمیکنه.
مونهو روی صندلی صاف نشست.
- مجبوری تو فکر همه باشی؟ هر روز یه کار جدید میکنی.
جیسو نیشخند تلخی زد.
- شاید بعدا نتیجه ی خوبی داشت.
- تجربه ثابت کرده که نداره.
جیسو به سمت مونهو برگشت و بازیگوشانه سرش را کج کرد.
- هی کوانگ مونهو!
- بله.
- پایه ای بعد از کلاس بریم بستنی بخوریم؟
ناگهان همه در کلاس هو کشیدند.
مونهو اخم بزرگی کرد.
- ساکت شین ببینم!
همکلاسی ها رویشان را برگرداندند.
- چه جیسو عقلتو از دست دادی؟
- نه. تجربه بهم گفته تو آدم خوبی هستی.
مونهو چیزی برای گفتن نداشت و با همان دهان نیمه باز به او خیره شده بود.
- خب چی میگی مونهو؟ میای؟
مونهو سرش را پایین انداخت و صدایش را کم کرد.
- باشه میام ولی همینجور الکی نیست ها.
- قرار نیست الکی باشه.
جیسو خندید و به سمت تخته برگشت تا معلم بیاید. مونهو نفس عمیقی کشید و دور و برش را نگاه کرد تا مطمئن شود میتواند کمی لبخند بزند.
خانم شین از میان راهروهای تمیز و تی کشیده ی خانه ی سالمندان که نور مهتابی ها را منعکس میکردند میگذشت و با همه ی پرستاران سلام میکرد. وقتی که به اتاق مورد نظر رسید در زد و داخل رفت.
- براتون صبحونه ی خونگی آوردم.
پیرمرد چیزی نگفت و همانطور که روی صندلی نشسته بود به بیرون نگاه کرد. خانم شین ظرف را روی میز گذاشت و کنار پیرمرد ایستاد.
- لازم نیست دیگه بیاین خانم شین. من که حقوقی به شما نمیدم.
- نه رئیس جو خواهش میکنم. کار من خدمت کردن به شماست. مدیر بنگ حواسش به همه ی امور مالیتون هم هست.
رئیس جو تک خنده ای زد و نفسش را با صدا بیرون داد.
- منظورت رئیس بنگه؟
خانم شین سرش را پایین انداخت و چیزی نگفت.
- امروز خانم جو باز هم اومدن و خواستن شما رو ببینن. من به پرستارا گفتم که اجازه ندن.
- به ووشیک هم همینقدر التماس میکنه؟
- هر روز میاد تقریبا.
- خوبه ممنون. بار دیگه اومد بگو بره همون کاری که قبلا میکرده بکنه. اون دو برابر از همه گول خورده. این همه حماقت در وجود یه نفر بی سابقه اس.
- خواهش میکنم.
- آجوما... شماره ی جدید کیونگجه رو داری؟
دونگ مین کفش هایش را درآورد و هر دو را با یک دست برداشت تا بتواند روی شن های نرم و خیس ساحل بدود. کیونگجه همانطور که دستانش را در جیب های شلوار سفیدش فرو برده بود به سمت جای پای او قدم میزد. با دیدن هیجان و ذوقی که در رگ های دونگ مین میدوید نمیتوانست لبخندش را که تا بناگوش باز بود کنترل کند و دندان هایش را نشان ندهد. نسیم مطبوعی که از سمت دریا میوزید حال خوبی به مهمانانش میداد. تکه های کوچک و پفی ابر که در آسمان پراکنده شده بودند پرتو های نور خورشید را که به آب دریا میخورد را با خط هایی طلایی نقاشی میکردند. در دوردست ها چند قایق ماهی گیری کوچک دیده میشد و نزدیکتر چند نفر تا کمر در آن فرو رفته بودند تا تور ماهی گیری را در قایق جدیدی بگذارند. در حاشیه ی امواجی که به ساحل میرسیدند صدف های ریز و درشت سفید و صورتی ریخته بود که کیونگجه سعی میکرد آن ها را له نکند. خط سیر ساحل خالی به نظر میرسید و جز پرنده های ماهی خواری که در اطراف لانه داشتند کسی مزاحم تنهایی آن دو نمیشد. دونگ مین به سمت کیونگجه دوید و مچش را گرفت تا بکشد و با هم بدوند. هوای تازه با بوی دریا که به مشامشان میخورد حس با طروات و با نشاطی به روحشان هدیه میکرد. دقایقی بعد روی شن ها نشسته بودند و در حالی که دست یکدیگر را گرفته بودند میگذاشتند طبیعت آنها را نوازش کند. کیونگجه کفش های دونگ مین را برداشت تا برای پوشیدن آن ها به دونگ مین کمک کند که دونگ مین دستش را روی شانه ی کیونگجه گذاشت و مانع از انجام این کار شد. کیونگجه نیشخندی زد و بعد از اینکه دونگ مین از خجالت خنده اش گرفت صورتش را برگرداند تا لب هایش را ببوسد. دونگ مین با هر دو دست شنی اش صورت کیونگجه را گرفت تا مثل هر بار دیگری در وجود محبوبش غرق شود. ویبره ی موبایل کیونگجه که فقط خودش حس میکرد بوسه ی آنها را برید. روی صفحه نوشته بود "آجوما".
![](https://img.wattpad.com/cover/222201367-288-k270613.jpg)
ESTÁS LEYENDO
Partition
Novela Juvenil- اون روز هم بارون بود. - اون روز هم گریه کرده بودی... - اون روز تو صورتمو با این دستمال پاک کردی. - بعد بهت گفتم... - نه یادم نیار چی گفتی. - خودت همشو بخاطر داری. - آره میدونم... ولی شنیدنش با صدای تو نابودم میکنه. - ولی اون روز بهترین روز ما بود...