7_ایکاروس

403 105 14
                                    

لیام توی اون اتاق کوچیک نشسته بود و سوال هایی که پخش میشدو جواب میداد

"خب میریم برای شنیدن اخرین پیام صوتی و بعد هم از لیام خداحافظی میکنیم"

لیام روبه رو جان نشسته بود و منتظر بود اون صوت پخش بشه

-اگه بهت میگفتم نرو بمون...میموندی؟..از اون شهرته فاکیت دست میکشیدی ؟ نه معلومه که نه تو یه عوضیه دروغ گویی..هه

تعجب و شوک تو صورت لیام موج میزد

اره اون صدای زین بود خودش بود ولی اون
طرز حرف زدن اون صدای خمار و اون خنده خدای من اون مستو نعشه بود

جان قیافه پر از شوک و استرس لیام رو دید و سعی کرد جعمش کنه

"اوه خدای من اون احتمالا یه هیتر بود اینطور نیست لیام؟"

لیام که هنوز دگرگون بود سریع از جاش بلند شد و اضافه کرد

_اوه اره یه مسته بیکار

میکرفونو در اورد و به جان که قیافش پر از تعجب بود نگاه کرد

_ببخشید من باید برم خودت یجوری حلش کن ممنون مرد
اینو گفت وسریع از اونجا زد بیرون

با تمامه سرعت از بین عکاسها رد شد و فقط تو سرش یه مقصد میچرخید

<خونه زین>

یا بهتر بگه خونه مشترکشون

اینقدر زنگه خونه رو زد که کم بود بسوزه اما هیچ دری باز نشد و صدایی نیومد

ذهنش داشت سمت افکار منفی میرفت

نکنه اتفاقی براش افتاده خداروشکر کرد که بعد از ترک این خونه کلید هارو به زین پس نداده پس وقت رو تلف نکرد و درو باز کرد

وقتی رفت تو همه جا ساکت و تاریک بود

انگار نه انگار که صبحه پردها کشیده و خونه کثیف و نامرتب بود

مستقیم به اتاق خواب رفت اما زین اونجا هم نبود
بجای زین ملحفه های کثیف و لباس
های اتو نشده تو تخت خود نمایی میکرد

_زین...زین.. تو خونه ای

به سمت سالن اصلی اومد معلوم بود که زین خونه نیست اما بطری های خالی مشروب و ته جوینت های ماریجوانا باعث شد لیام حالش بدتر بشه

باز داشت دچار اون حالش میشد
دستاشو مشت کرد و ناخوناشو تو دستاش فرو کرد و شماره زین رو گرفت

+ب..به..به...ببین..ک..کی..زنگ زده لیام...پی..پینه بزرگ اخی...ابروتو بردم؟

_زین کجایی؟ اومدم خونه ولی اینجا نیستی بگو کجایی من همین الان میام

+خونه؟....کدوممم خونه لیام اونجا قبرستونه قبرستون

صداش رو یکم بالا برد و هنوزم معلوم بود که اون مست و نعشست

_زین لطفا باشه هرچی تو بگی فقط بگو کجایی؟

+بسه دیگه....بسه... خس..خستم کردید ولم کنید میخوام تو این جهنم بمیرم برو پیشه اونیکه براش ساخته شدی لیام زندگیتو درگیر یه معتاده هرزه گر نکن

زین گوشیو قطع کرد ولی لیام همچنان باید میرفت دنبالش پس دوباره زنگ زد

دستگاه مشترک مورد نظر خاموش میباشد

لیام یه نفس عمیق کشید و سریع از خونه زد بیرون داشت عرق میکرد و تنش میلرزد

سوار ماشین شد و شماره هری رو گرفت مطمعا بود زین الکی از لفظ جمع استفاده نمیکنه حتی وقتی تو حال خودش نیست

-.... الو؟ لیام میخواستم بهت زنگ بزنم تو کج

لیام اینقدر استرس داشت که حرف هری رو قطع کرد

_هری تو میدونی اون کجاست؟

-لی.. لیام من نمیدونم اون مست بود فقط بهم گفت عاقبت اونم مثله ایکاروسه پس باید بمیره لیام من خیلی نگرانشم

_فهمیدم کجاست هری میرم دنبالش فعلا

رفت به سمت اون برج اون خوب میدونست زین کجاست

(فلش بک)

+لی چرا اومدیم اینجا اگه کسی ببینمتون چی؟

_ نه زین اینجا یه ساختمونه نیمه کارست کسی نمیاد پاپارازی ها هم حاله ده طبقه پله رو ندارن از ارتفاع لذت ببر انگار که شهر زیره پاته

+لیام به خودت مغرور نشو وقتی زیاد اوج بگیری مثله ایکاروس غرق میشیا

_اون دیگه کیه نکنه داری با یه الهه بهم خیانت میکنی؟

زین خنده ریزه کرد موهایه لیامو بهم ریخت

+پدر ایکاروس برای اون دوتا بال از جنس موم درست میکنه تا بتونن از زندان فرار کنن
پدرش بهش هشدار میده که تو ارتفاع زیاد پرواز نکنه و مغرور نشه ولی اون به حرفه
پدرش گوش نمیکنه و نزدیک خورشید میشه بالهاش اب میشه و اون به دریا میوفته و غرق میشه

_ اگه ایکاروس عاشق خورشید شده باشه چی؟ تو حاضر نیستی برای من غرق بشی؟

+لیوم من حاضرم هرکاری برات بکنم میتونم از همینجا خودمو پرت کنم

(پایان فلش بک)

لیام بالاخره به اون برجه نیمه کاره ده طبقه رسید

با تمام توانش دوید تا به طبقه اخر برسه توی راه خدا خدا میکرد زین بلایی سر خودش نیوورده باشه
++++++++++++++++
حرفی سخنی؟
love you all^-^

Fuck it' i love you [Z.M]Where stories live. Discover now