× هی لیام میشنوی چیمیگم یا تو هپروتی میگم یکی باید با زین حرف بزنه یکی غیره از تو
=اره این گزینه خوبیه خب من که نمیرم چون منو اون هیچ وقت باهم کنار نمیاییم نایل هم که تو این کارا مهارت نداره تنها کسی که میتونه باهاش حرف بزنه هریه
هری درحالی که جعبه های پیتزا رو میاور رو میز به اون سه تا نگاه کرد
-اتفاقا تو فکرم بود که فردا برم و ببینمش اون نیاز داره با یکی حرف بزنه منم فردا نمیرم سره ست پس بهترین موقعیه اون بهترین دوستمه منو از دمه خونش پس نمیزنه
لیام با سر تایید کرد شاید حق با اوناست اما به هرحال این تیره اخره
=ای خدا من برای اهنگ سازی برای یه فیلم رفته بودم سره ست فیلم که هری رو دیدم همونجا بهش گفتم شبیه دوست پسره ایندمی و ما نامزد کردیم شماها خیلی لوسید
- بیخیال عزیزم به همین سادگی هم نبود ما هم دردسرهایه خودمونو داشتیم
× یا حضرته اجیله شبه عید اینو ببینید همین الان وایرال شد داغه داغه
نایل پیتزاشو رو میز ول کرد و گوشیشو سمته بقیه پسرا گرفت
"زین مالیک مدله جوان لحظاتی پیش دمه خونش با دوتا پاپارازی دعواش شده و دستگیرش کردن وی الان تو اداره پلیسه"
=شت چه شیرتو شیریه الان معلوم نیست زده یا خورده
-لوییییی چرا الان به فکر میکنی که زده یا خورده ما باید بریم اونجا نباید تنهاش بزاریم_اره ولی اینجوری نمیشه لویی تو اینجا بمون چون تو این موقعیت ها افتضاحی منو هری و نایل میریم
=باشه اینجارو یکم مرتب میکنم هری سعی کن بیاریش اینجا فوقش من میرم پیشه لیام
هری سری تکون داد و لباس پوشید اون سه تا سریع پریدن تو ماشین و نایل به اشناهاش
زنگ زد و ادرس اداره پلیسی که زین اونجا بود رو پرسید-الان اونجا پر از خبرنگار و عکاسه نمیشه از دره پشتی جایی بریم مثال؟
× اره بابا معلومه که از دره پشت میریم به وکیله زین زنگ زدم گفت میدونه و تو راهه
لیام سعی میکرد اروم باشه اما واقعا استرس داشت عرق کرده بود و بدنش گهگاهی
میلرزید× اوه همین الان یه فن یه فیلم پخش کرده که از دعوای زین گرفت اما کیفیت نداره
نایل فیلم رو پلی کرد و صدای زین به وضوح شنیده میشد
+فاک یو داری چیکار میکنی اینجا خونه شخصیه منه.........لعنت بهت داری کورم
میکنی...چی من دارم مثله عوضی ها رفتار میکنم فاک یو صبر کن تا بهت نشون بدمزین با اون مرد درگیر شد و به دوربین فن نگاه کرد
+اون کوفتیوخواموش کن
فیلم قطع شد و حاله لیام بدتر شد سرعتشو بیشتر کرد
بلاخره اونا رسیدن دره اصلی پر
بود از عکاس و خبرنگاراون سه تا خیلی سریع از دره پشتی وارد شدن و اینو مدیون نایل و اشناهاش بودن
به محضه وارد شدن به یکی از اتاق ها زین رو دیدن که دستشو رو سرش گذاشته و نشسته
- زین تو خوبی خدایا پسر تو چیکار کردی؟
زین سرشو ارود بالا و وقتی اونارو دید شوکه شد
+هری نایل اینجا چیکار میکنید قرار بود اون وکیله فاکیم بیاد اینجا
زین به لیام هم نگاه کرد اما چیزی نگفت
× وکیلت تو راهه من باهاش حرف زدم
لیام سرشو انداخت پایین
_میرم باهاشون حرف بزنم ببینم میشه امشب نمونی اینجا
لیام رفت و نایل هم دنبالش اما زین چیزی نگفت و فقط داشت نگاه میکرد
انتظار نداشت لیام رو اینجا ببینه اونم بعد از اتفاق هایه امروز
- زین چیزی میخوای برات بگیرم؟خدای من چیشد که اینجوری شد؟
+داشتم میرفتم خونه که دیدم یکی داره سعی میکنه با دوربین تو خونم سرک بکشه وقتی منو دید شروع کرد عکس انداخت و باهاش درگیر شدم که یکی فیلم گرفت اون ادعا میکنه فن بوده ولی قسم میخورم که اون یه خبرنگار بیشتر نبود وقتی مرده خودشو زد به بیهوشی
اون یکی زنگ زد پلیس و خب الانم که من اینجام
زین کاملا سالم به نظر میرسید فقط یکم بالایه ابروش خط افتاده بود که جایه ناخن بود
به یه ربع نرسید که لیام و نایل اومدن تو سالن
× پاشو زین هری توهم پاشو امشب لازم نیست اینجا باشه میتونه بره خونه وکیلش میمونه تا پیگیری کنه
+چجوری؟
×از لیام تشکر کن اون حلش کرد میدونی که چجوری مخه ادما رو میزنه
لیام چیزی نگفت و رفت تا ماشینو روشن کنه
+اره این کارو خوب بلده
زین اروم گفت اما معلومه جوری بود که لیام شنید
توی ماشین هیچ حرفی بین اونا ردوبدل نشد
و زین بلا خره راضی شد با هری بره
-شب شبخیر گایز
هری گفت و پیاده شد+شب بخیر نایل و لیام...ام.. مرسی...میدونی..بابته...امشب..مجبور نبودی
لیام در جوابه زین سری تکون داد و به سمته خونه نایل گاز داد
× مرد اون هنوزم دوست داره دیدی برق چشماشو وقتی اونجا دیدت
_فقط دوست داشتن کافی نیست.....
++++++++++++++++
خب اقا یه تشکر از کسایی که میخونن و ووت و کامنت میدن اونایی هم که زیرابی میرن و فقط میخونن خوشحال میشم اون ستاره پایین رو لمس کنید
و ممنون که رتبه ۷ رو تو زیام گرفتیم♡
من اهله شرط گذاشتنو اینا نیستم و طبق روال اپ میکنم پس هرچی کرمتونهمراقبت کنید^-^
ESTÁS LEYENDO
Fuck it' i love you [Z.M]
Fanfic||complete|| "میتوان قطب را جهنم کرد پای دل از در میان باشد" همه چی از روز عروسی لیام شروع شد عروسی که فقط جسمن توی اون حضور داشت چون قلبو روحشو یه پسره اسیایی دزدیده بود