ووت و کامنت رو فراموش نکنید. اگر به پارتهای قبل هم ووت ندادید و یا فراموش کردید لطفا بهشون سر بزنید. :)
_____
تابستان ۲۰۱۹- نیویورک
_____"مالیک، طبقهی بالا باهات کار داره" جورج درحالی که از پلهها پایین میاد میگه و پشت میزش میشینه. طبقهی بالا اسم دیگهی مدیر نشریهست.
فنجونم رو روی میز میذارم و میگم "تا چند دقیقهی دیگه میرم"
"گفت که همین حالا بری" و از اون نگاهایی بهم میندازه که میگه «جرئت نکن لفتش بدی»
بیخیال ادامهی کارم میشم و به سمت راه پله ی مارپیچی میرم که با پنجرههای بزرگی که کنارش داره، دید خوبی به سمت شرقی شهر میده.
دوتا تقه به در چوبی میزنم و صدایی من رو به داخل دعوت میکنه "عصر بخیر کلودیا"
موهای قرمزش رو پشت گوشهاش میبره و به پشتی صندلیش تکیه میده. لبخندی میزنه و میگه "عصر بخیر، بیا بشین زین"
مقابلش میشینم و میپرسه "شمارهی «پاریس در نیویورک» به کجا رسیده؟"
"مشغول دستهبندی عنوانهایی هستم که هم ارزش چاپ داشته باشن و هم پرمخاطب باشن " و سرش رو به نشونهی فهمیدن تکون میده.
"ازت خواستم بیای، چون باید دربارهی یه کار جدید حرف بزنیم" لحنش جدیتر میشه و دستهاش رو توی هم قفل میکنه.
"حتما، چه کاری هست؟" کنجکاو میشم و خودم رو کمی روی صندلی جلوتر میکشم.
"ترجمهی یه کتاب پرفروشه که چند هفتهست چاپ شده، و داستان هم نیست؛ شعره"
"جالب به نظر میاد"
"همینطوره، جالبتر اینه که توی تماسی که با شاعرش داشتم اصرار داشت که تو مترجمش باشی، نمیدونستم از کجا میشناست اما گفت که کتابهایی که ترجمه کردی رو خونده و ستونهای تو توی مجله رو دنبال میکنه، ظاهراً ادبیات و سلیقت رو میپسنده"
لبخندی میزنم و میگم "باعث افتخاره، اسم کتاب چیه؟"
" «یوروس؛ خدای بادهای شرقی»، یا همچین چیزی. اسم عجیبیه"
برای لحظهای تمام صداها و نورها در انتهای یه تونل تاریک و طولانی به نظر میرسن.
"گفتی اسمش چیه؟" با شک و تردید میپرسم.
"یوروس، برات آشناست؟" و باتعجب به صورت رنگ پریدهم نگاه میکنه "حالت خوبه زین؟"
"خوبم..." دستهای عرق کردهم رو روی شلوارم میکشم و میگم "راستش گمون نکنم وقت کافی برای اینکار داشته باشم، سرم با شمارهی سالگرد شلوغه و در جریان هستی که چقدر مهمه"
YOU ARE READING
POETLESS CITY | شهـرِ بـیشاعـر
Fanfiction[کامل شده] [زیام] به اندازهی شعرهایی که برای تو نگفتهام و بلد نبودهام که بگویم و به اندازهی شعرهایی که شاعرانِ دیگرت برای تو سرودهاند، هنوز هم برای ستایشَت حرفهای نگفته دارم.