حـقـیـقـتِ نـداشـتـن|۲۰

1.7K 538 723
                                    

Song: Love's Dying by Isak Danielson

لطفاً موزیک رو از جایی که توی داستان پلی میشه پلی کنید.

چند پارت بود که می‌خواستم بگم اما فراموش می‌کردم. تعداد زیادی از شما ووت می‌دید اما هیچ کامنتی نمی‌ذارید، ممنون میشم اگه نظرتون رو هم بشنوم. :)

ووت و کامنت رو فراموش نکنید.
_____
اواخر تابستان ۲۰۱۹- نیویورک
_____

پشت میز کافه نشستم و برای پنجمین بار ایمیل رو تایپ می‌کنم و باز هم به نتیجه‌ای نمیرسم. اونجلین با سینی کوچیکی به سمتم میاد و سفارشم رو روی میز میذاره "چرا دیگه موکا سفارش نمیدی؟"

"شیرینی دلم رو میزنه اِوَن، هر شیرینی‌ای" سرش رو تکون میده و به سمت آشپزخونه برمیگرده.

برای ششمین و آخرین بار شروع به تایپ ایمیل می‌کنم:

" سلام آقای آنژلیه.
ترجمه‌ی کتابتون شروع شده و طبق خواسته‌ی خودتون شما رو در جریان می‌ذارم.
فایل ترجمه‌ی مقدمه و دفتر اول ادامه‌ی همین ایمیل پیوست شده."

بدون اتلاف وقت دکمه‌ی ارسال رو می‌زنم تا باز هم منصرف نشم. با انگشت‌هام روی میز ضرب می‌گیرم و به کلی اون قهوه رو فراموش می‌کنم. به دور و برم نگاه دوباره‌ای می‌ندازم، همه‌چیزِ اینجا از پنج سال پیش تا حالا عوض شده، به جز اونجلین.

از لپ‌تاپ صدایی شنیده میشه و وقتی به صفحه نگاه می‌کنم، از آخرین آدرسی که بهش ایمیل رو ارسال کردم، ایمیل تازه ای دارم. با چند ثانیه درنگ ‌بازش می‌کنم و فقط یک جمله نوشته شده:
"زودتر از این‌ها منتظرت بودم موسیو زین"

زیر لب زمزمه می‌کنم "عوضی" و لپ‌تاپ رو می‌بندم.
به قهوه‌‌ای که سرد شده نگاه می‌کنم و برای تمامی زمان‌هایی که قبلا از دست دادم، و زمان‌هایی که این‌روزها گم می‌کنم، آه می‌کشم.

صدای ضربه‌های نه چندان آرومی به شیشه‌ی کافه توجهم رو جلب میکنه. اون سعی داشت حواسم رو به خودش پرت کنه و وقتی چند نفر دیگه هم با اخم بهش نگاه می‌کنن، لبخندی به نشونه‌ی عذرخواهی روی لب‌هاش میشینه. سرش رو به سمت من می‌چرخونه و با همون لبخند، چندباری روی ساعت مچیش ضربه میزنه.

درحالی که به حرکات لوسش می‌خندم بلند میشم و از کافه بیرون میرم.

ساعتش رو به سمت من میگیره و با لحن مسخره‌ای میگه "جناب من واقعا متاسفم که آرامشتون رو به هم می‌زنم اما من و شما الان باید توی جاده می‌بودیم"

دست‌هام رو توی جیب‌هام می‌برم و می‌پرسم "من شما رو می‌شناسم؟"

"نمیدونم، اما اگر نمی‌شناسید زودتر بگید تا به روش خودم اقدام کنم"

POETLESS CITY | شهـرِ بـی‌شاعـرWhere stories live. Discover now