Song: In Case You Didn't Know by Brett Young
Wicked Game (Cover version) by Charlotte Cardin
جایی که توی متن به * رسیدید باید موزیک دوم پلی بشه.
اگر آنلاین گوش دادن براتون سخته من هردو رو توی چنل میذارم مثل سابق.سلام با دلتنگی. :)
نمیدونم چجور پارتی از آب در اومده، فقط امیدوارم خیلی هم بد نباشه. نظراتتون برام خیلی مهمه.
لطفا ووت و کامنت رو فراموش نکنید._____
یک هفتهی بعد- نیویورک
_____ماریا به سمت اتاق لیام میره و درب نیمه باز رو هُل میده. دکور اتاق رو از نظر میگذرونه و به آرومی وارد اتاق میشه.
چشمهاش از روی ملحفهی شلخته میگذره و به سمت آینه میچرخه تا خودش رو توی اون پیراهن قرمز رنگ ورانداز کنه. جلوتر میره و حواسش پرت جزئیات اون آینهی چوبی میشه.
از بین چندتا شیشهی عطر، یکی از اونها رو از روی میز مقابل آینه برمیداره. درب شیشه رو باز میکنه و بلافاصله عطر ناآشنایی مشامش رو پر میکنه. عطری که اصلا شبیه به عطر لیام نیست؛ اما وقتی که بیشتر دقت میکنه متوجه میشه که فضای اون اتاق هم بوی مشابهی داره.
شیشه رو سر جای قبلی میذاره و به سمت تختخواب میره. گوشههای ملحفه رو بلند و روی تخت پهن میکنه. بالشتها و کوسنها رو به تاج تخت تکیه میده و میخواد از اتاق بیرون بره که دفترچهی کنار تخت توجهش رو جلب میکنه. با کنجکاوی به سمتش میره و اون رو فقط کمی به سمت خودش میچرخونه تا دید بهتری داشته باشه:
"و همه فراموش خواهند کرد
که من در تمامِ عمرم تنها دوبار شاعر شدهام
یک بار با دیدنِ تو
و بارِ دیگر با ندیدنَت"صدای چرخیدن کلید توی قفل شنیده میشه و ماریا بلافاصله از اتاق بیرون میاد. به سمت میز شام میره و به سرعت شمعها رو روشن میکنه "اوه! تو واقعا جدی بودی!" لیام با لحن متعجبی از توی راهرو میگه.
ماریا به سمتش برمیگرده و با لبخندی که به لب داره سرش رو به معنای تایید تکون میده "من شرط رو باختم. این هم میزِ شام گلفروش" کنار لیام میایسته و دستش رو میگیره که تا میز هدایتش کنه. لیام نمیدونه که ماریا از ابتدا میخواسته که شرط رو ببازه.
لیام درحالی که دست ماریا دور بازوش حلقه شده میگه "فکر نمیکردم منظورت همچین شامی باشه" و به میزی که با شمع و رزهای قرمز تزئین شده نگاه میکنه "توی این لباس خیلی زیبا شدی ماری. فکر کنم لازمه من هم لباس بهتری بپوشم"
STAI LEGGENDO
POETLESS CITY | شهـرِ بـیشاعـر
Fanfiction[کامل شده] [زیام] به اندازهی شعرهایی که برای تو نگفتهام و بلد نبودهام که بگویم و به اندازهی شعرهایی که شاعرانِ دیگرت برای تو سرودهاند، هنوز هم برای ستایشَت حرفهای نگفته دارم.