Song: Dusk Till Dawn (Acoustic version) by Zayn Malik
_____برای بساچیزهای دلپذیر، من خویشتن را از عشق فرسودهام.
عشق همین است، همین که تو چاقویی هستی که من در خود میچرخانم.آندره ژید
_____
Zayn's pov
به سختی خودم رو تا لبهی تخت میکشم و پایین میام. نمیتونم تعادلم رو به خوبی حفظ کنم، اما از اون همه خوابیدن خسته شدم. باید اتاق جدیدم رو مرتب کنم.
چندتا کتابی که همراهم داشتم روی میز اتاق قرار گرفته. به سمتشون میرم و اونها رو برای چیدن توی باکس گوشهی اتاق برمیدارم که دوباره صدای باز و بسته شدن در شنیده میشه "به چیزی نیاز ندارم. تمام وسایلم اینجان" خطاب به پرستاری که فکر میکنم وارد اتاق شده میگم.
منتظر میمونم تا جوابش رو بشنوم اما هیچ صدایی نمیاد. به عقب سر میچرخونم و کسی که میبینم پرستار نیست. به در تکیه داده و بهم خیره شده. ناباورانه زمزمه میکنم "فکر کنم شگردم برای دعوت کردنت جواب داده باشه" و کاملا به سمتش میچرخم.
توی چشمهام خیره میشه و میگه "سلام خورشید" و من ناخودآگاه برای لحظهای چشمهام رو میبندم تا حواسِ چشمهام هم به گوشهام منتقل شه. میخوام توی اون لحظه بارها و بارها بشنومش. چشمهام رو باز میکنم و میتونم آمادهی نبودنش باشم، اما هنوز هم اونجاست.
به چهرهای که متفاوتتر از دفعههای قبله نگاه میکنم و میگم "دلم برات تنگ شده بود" و منتظر میمونم تا اون هم بگه که احساس مشابهی داشته؛ باوجود اینکه میدونم اون بخشی از منه.
میشنوم که به آرومی میگه "خیلی زیاد..." و قدمی از در فاصله میگیره.
به دیوار پشت سرم تکیه میدم و میگم "بهم گفتن که توهم برای من خوب نیست، اما اون توهم تویی... تو که برای من بد نیستی لی؟" میپرسم و دیگه نمیتونم مانع لبخندهام توی هر لحظه بشم؛ توی هر لحظهای که مقابل چشمهامه.
لبخند میزنه و سر تکون میده "نه. من برای تو بد نیستم" و قدم دیگهای به سمتم برمیداره.
"چرا برای نزدیکم ایستادن انقدر صبوری؟" به قدمهای آرومش اشاره میکنم.
"نمیخوام فقط نزدیکت بایستم زین..." توضیح میده و قدم دیگهای برمیداره.
"ای کاش بیشتر از یه تصویر بودی" میگم و سرم رو پایین میندازم "یا ای کاش میشد تصویرها رو بغل کرد... تصویرها رو بوسید..." و به یاد میارم که چقدر دلتنگ وجودشم. وجودی که فقط با کنارم بودن از فروپاشی من محافظت میکرد.
VOUS LISEZ
POETLESS CITY | شهـرِ بـیشاعـر
Fanfiction[کامل شده] [زیام] به اندازهی شعرهایی که برای تو نگفتهام و بلد نبودهام که بگویم و به اندازهی شعرهایی که شاعرانِ دیگرت برای تو سرودهاند، هنوز هم برای ستایشَت حرفهای نگفته دارم.