حـقـیـقـتِ نـداشـتـن|۱۷

1.6K 531 310
                                    

Song: Arcade (Acoustic) by Duncan Laurence

ووت و کامنت رو فراموش نکنید.
_____

"قُـلّـه"

_____
تابستان سال ۲۰۱۵- نیویورک
_____

روی نیمکت چوبیِ مقابل کافه نشسته، کوله‌ش رو به پایه‌ی نیمکت تکیه داده و کتابی بین دست‌هاشه اما حواسش به انتهای پیاده‌رو پرت شده و مشخصه که مشغول فکر کردنه.

عرض خیابون رو پشت سر می‌ذارم و مقابلش می‌ایستم. دستم رو جلوی صورتش تکون میدم تا توجهش رو جلب کنم "کجایی آدام؟"

به سمتم سر می‌چرخونه و با لبخندی میگه "همین‌جا عزیزم، کِی تایم کاریت تمام شد؟ "

"چند دقیقه‌ی پیش؛ گفته بودی هروقت کار‌ها تمام شد زنگ میزنی اما نزدی، از طبقه‌ی بالا دیدمت که اینجا نشستی" و کنارش روی نیمکت می‌شینم.

به کتاب توی دست‌هاش اشاره می‌کنم و میگم "چی میخونی؟ قدیمی به نظر میاد"

"داستان‌های کوتاه از داستایوفسکی، چندشب پیش لا به لای وسایل دفتر قبلیم پیداش کردم، فکر کردم شاید بد نباشه که توی وقت آزادم دوباره بخونمش"

"حالا کدوم داستان رو می‌خونی؟"

"شب‌های روشن، همیشه مورد علاقه‌م بوده" و اسمش برای من تداعی کننده شب‌های روشن ماست.

"خیلی با داستایوفسکی ارتباط برقرار نکردم، اما از گوشه‌های تا‌ شده‌ی صفحات پیداست که تو خیلی دوستش داری"

کتاب رو می‌بنده و میگه" همینطوره. بریم داخل؟" و قبل از این‌که جوابم رو بشنوه از جاش بلند میشه. اون میدونه که جوابم مثبته.

در چوبی‌ای که مشکی رنگه رو به سمت داخل هُل میده و میگه "اول موسیو" و ما باز هم جایی هستیم که بارها و بارها توی این یک سال بودیم.

پشت میزی که دیگه احساس می‌کنم متعلق به خودمونه می‌شینیم و بلافاصله منیو رو جلوش می‌گیره " آه انتخاب خیلی سخته، امروز تارت‌های خوبی دارن"

دستم رو برای اِوَنجلین تکون میدم و رو به آدام میگم "من که یه اسلایس از اِفروماژ می‌خوام و موکا، هنوز انتخاب نکردی؟"

بی‌حوصله منیو رو کنار میذاره و میگه " من هم سفارش تو رو می‌خوام " و می‌بینم که اونجلین به سمت میز ما میاد.

"هی اِوَن، امروز چطوری؟ "

" خوبم پسر، سفارش‌هاتون رو انتخاب کردید؟ "

آدام میگه " دوتا موکا و دوتا اِفروماژ، ممنونم" اونجلین بعد از نوشتن سری تکون میده و میره.

دستی که روی میز گذاشته رو بین دوتا دست‌هام می‌گیرم و کنجکاو می‌پرسم " چی‌شده آدام؟ خیلی ذهنت مشغوله و مدام حواست پرت میشه، یک دقیقه‌ست که به مسیری که اِوَن ازش رفته خیره شدی"

POETLESS CITY | شهـرِ بـی‌شاعـرOnde histórias criam vida. Descubra agora