سـودای داشـتـن|۸

1.7K 569 166
                                    

ووت و کامنت رو فراموش نکنید.
لطفا اگه به پارت‌های قبل ووت ندادید چند لحظه براش وقت بذارید.
ممنونم. 💙
_____

"خوش اومدی پسر" رایان مقابل در با آغوش باز ایستاده و لبخند بزرگی به لب داره.

از نرده‌های حیاط میگذرم و سرتاسر باغ بزرگش رو از نظر می‌گذرونم. احتمالا بخشی از بهشته که روی زمین فرود اومده.

" سلام رفیق" و به آغوش گرمی دعوت میشم. پشت سرش با فاصله‌ی کمی، دخترش گریس ایستاده.

"سلام گریس، خیلی وقته که ندیدمت" و به آغوش کوتاهی دعوتم میکنه.

"این عجیبه چون فقط به اندازه‌ی عرض خیابون فاصله داریم، من تنبلم یا تو لیام؟" و به سمت پذیرایی هدایتم می‌کنه. به سمتش می‌چرخم و شیشه‌ی مشروب رو به دستش میدم "این برای توئه گریس، امیدوارم دوستش داشته باشی، و لطفا اجازه نده اون پیرمرد ازش بنوشه"

"هی من می‌شنوم چی میگی" رایان درحالی که وارد خونه میشه و در رو می‌بنده، به شیشه‌ی توی دست گریس نگاه میکنه و ادامه میده "اوه بِلِنتون گرفتی؟ از این سلیقه‌ها نداشتی"

"خودت میدونی که سلیقه‌ی کیه رایان" و مستقیم به سمت مبلی که بیشتر از همه دوستش دارم میرم. از پرده‌های گلداری که پنجره‌ی بزرگ پذیرایی رو تزیین کردن، نور خفیفی به لوستر شیشه‌ای میرسه؛ که باعث شده سرتاسر پذیرایی رنگ‌های قرمز و زرد پاشیده بشه.

"استراحت امروزت چطور بود رایان؟ گل‌ها دلتنگت شدن، گمون کنم توی اون دکمه فروشی هم..." و با اشاره‌ی رایان ادامه‌ی جمله‌م نگفته میمونه. بی‌صدا لب میزنم و می‌پرسم که "چرا؟"

"گریس چیزی نمیدونه" کوتاه توضیح میده و سر مبل تک‌نفره‌ای که نزدیک منه میشینه.

"به نظرتون جورج دیر نکرده؟ لیام تو توی مسیر ندیدیش؟" گریس میپرسه. به معنای نفی سرم رو تکون میدم. چند لحظه‌ی بعد صدای زنگ شنیده میشه.

"خودشه" میگه و با دو به سمت در میره.

"این خانم زیبا منتظر کسی بودن؟" و صدای خنده‌ی آروم گریس شنیده میشه. ضرب قدم‌هایی که به پذیرایی نزدیک میشن به گوش میرسه و گریس با دسته گلی از ارکیده‌‌های قرمز وارد پذیرایی میشه درحالی که دست جورج دورش حلقه شده.

" سلام جورج... چه ارکیده‌های قشنگی"

"هی شما تنها گل‌فروشی این دور و اطرافید" و انگشتشو به سمتم نشونه میگیره. به نشونه‌ی تسلیم دستامو بالا میبرم و بعد از اون مشتی به بازوم میزنه.

"همیشه همین‌قدر توی دید باش لیام، دوبار دیدنت توی هفته اتفاق خوبیه رفیق"

_____

"لیام، باید آلبوم‌هایی که پیدا کردم رو بهت نشون بدم" گریس دستم رو میگیره و به سمت کتابخونه می‌بره.

"گریس کاری نکن که دوباره ازمون فرار کنه"
رایان از گوشه‌ی کاناپه میگه. جورج مشغول انتخاب یکی از دی‌وی‌دی هاست و توجهی به صحبت‌های ما نداره.

"لی، «ستاره‌ای متولد می‌شود» یا «ونوم»؟ «انتقام‌جویان - جنگ بی‌نهایت» هم هست "

"ونوم به غیر از بازی تام هاردی نقطه‌ی قوتی نداشت. پس قطعا انتقام‌جویان جورج، قطعا"

"کام آن موسیقی ستاره‌ای متولد می‌شود هم محشره، مشکلت با فیلم‌های عاشقانه چیه؟"

"تا امروز هیچ عاشقانه‌ای رو ندیدم که پایان خوبی داشته باشه" و جورج انگار که متوجه منظورم شده باشه، سری تکون میده.

"اینجا رو نگاه کن لیام، این پاپاست. و حدس بزن کجا؟ منچستر" رایانی که احتمالا چهار یا پنج سال داره، با چکمه‌های قرمزِ گِلی و کلاه قرمز بافتنی همراه با پولیوری پشمی، کنار لنگر ماهیگیری ایستاده.

"اوه رایان به خودت نگاه کن" و آلبوم رو به سمتش بالا می‌گیرم که عکسی از بینش روی پارکت می‌افته. تصویری نسبتاً قدیمی. عکس رو برمیدارم و چیزی که می‌بینم، چهره‌ی زنی زیبا، با موهایی لخت و چشم‌هایی آبیه. درست شبیه به گریس.

"این... این عکس مادرمه لی، جولیا. زیباست مگه نه؟"

"همینطوره" همراه با آلبوم و عکس به سمت رایان قدم برمیدارم و کنارش میشینم.

" خب رایان، تعریف کن. جولیا و حالا هم جولی؟" و با لبخند موشکافانه‌ای بهش چشم می‌دوزم.

"قرار نیست داستان هیجان انگیزی بشنوی. این تقصیر من نیست که زنان زیبا هم‌اسم هستن" و با غیض ازم رو برمیگردونه. خودم رو بهش می‌چسبونم و میگم "قهر نکن بهت قول میدم حقوقت رو بالا ببرم"

" من ماه قبل چند ساعت بیشتر موندم و تو پولش رو ندادی"

"اول از همه، فراموش کردم. و بعد از اون، جوری نگو که انگار بهش نیاز داشتی پیرمرد. تو فقط به اون گل‌فروشی میای که حوصلت سر نره" و رایان شونه‌هاش رو بالا میندازه.

گریس و جورج که بالاخره موفق شدن فیلم رو پخش کنن به سمت کاناپه‌ی بزرگ میان و جورج در‌حالی که کنارم میشینه، دستی دور گردنم میندازه و میگه "میشه فردا با من به سینما بیای؟ از سینما رفتن با همکار‌هام بیزارم، به جز زین"

"نمیدونم جورجی، چه فیلمی؟"

"«داستان ازدواج». این سومین باره که قراره ببینمش. اون هر دفعه نقد‌ها رو رد می‌کنه درحالی که خودش یک‌بار هم فیلم رو ندیده!" و به غر زدن ادامه میده.

تو فکر میکنی که همه‌ی عاشقانه‌ها با شورِ «ستاره‌ای متولد می‌شود» شروع میشن و مثل «داستان ازدواج» به پایان میرسن؟
من امیدوارم که نه.

_____
ارکیده‌ی قرمز: نماد عشق.
فیلم‌ها:
‏A Star is Born 2018
Venom 2018
Avengers: Infinity War 2018
Marriage story 2019

ممنونم که می‌خونید. 💙

POETLESS CITY | شهـرِ بـی‌شاعـرDonde viven las historias. Descúbrelo ahora