مقدمه
ایستگاه مترو توی سکوت فرو رفته بود، چراغ های فلوئورسنت سقف چشمک میزدن، بنر های تبلیغاتی دیوار ها رو پرکرده بود و نورشون به کف سرامیکی سفید رنگ ایستگاه میخورد، تابلوی راهنما و ساعت سفید رنگی که به سقف آویزون شده بودن با وزش بادی که از بیرون ایستگاه به داخل میومد تکون میخوردن و جیر جیر میکردن.
صدای های قدم هاش توی فضای خالی ایستگاه اکو شد و سکوت رو شکست، پله های ورودی ایستگاه رو یکی یکی پایین اومد و ایستگاه خالی از سکنه مواجه شدی، کمی به خودش لرزید و بارونی خاکستری که تنش بود رو دور خودش پیچید، روی یکی از صندلی های خاک گرفته و چرک مرده ی ایستگاه نشست و نگاهی به ساعتش رولکسش انداخت
11:53
هفت دقیقه به نیمه شب مونده بود اما کسی رو جز خودش توی توی ایستگاه نمیدید، با پاهاش روی زمین ضرب گرفت، بعد از چند دقیقه کیف دستیش رو روی زانوهاش گذاشت و درشو باز کرد
اسکناس های ده هزار وونی که دسته دسته روی هم تلنبار شده بود، اسکناس هایی که روی هم دویست میلیون وون میشدن
با شنیدن صدایی از طرف دیگه ی ایستگاه کیف رو به سرعت بست و به اطراف نگاه کرد، از سر جاش بلند شد و به سمت سکو رفت.
آب دهنشو به سختی صورت داد، نگاه دیگه ایی به ساعتش انداخت
11:59
عرق سردی روی پیشونیش نشسته بود، ضربان قلبش تند تند میزد، چشم هاش رو با نگرانی به اطراف میگردوند که صدایی از پشت سر میخکوبش کرد
"بالاخره اومدی"
به سرعت برگشت و پشت سرش رو نگاه کرد، خودش بود، کابوس زندگیش
کسی که یکسال تمام سعی داشت ازش فرار کنه
اما اون اینجا بود، درست روبه روش با چشم های سرد و بی روح بهش زل زده بود و پوزخند همیشگی روی لبش بود
با پته پته گفت "پولارو برات آوردم" کیف رو بالا آورد و بهش نشون داد
"هوم.. فکرشو میکردم..."خنده ی کوتاهی کرد و یک قدم بهش نزدیک شد
از ترس عقب رفت، با سکو فاصله ی چندانی نداشت هر لحظه ممکن بود بیافته
"شما مردا... همتون قابل پیش بینی هستین... همتون احمقین" حالا اونقدر بهش نزدیک شده بود که گرمی نفس هاشو حس میکرد، صورتشو نزدیک تر برد و در گوشش زمزمه کرد "و شما... همتون میمیرید"
موهای تنش سیخ شده بود، ترس تمام وجودش رو گرفته بود، اونقدر زیاد که متوجه جسم سردی که به سمت قلبش نشونه رفته بود نشد.
صدای بلند شلیک گلوله توی ایستگاه پیچید، با ناباوری به جای گلوله از روی پیراهنش که هر لحظه سرخ تر و سرخ تر میشد و نگاه کرد با صدای ضعیفی گفت "ولی... من که پولارو.. " از درد روی زمین افتاد، دستشو روی جای زخمش گذاشت تا جلوی خونریزی رو بگیره اما میدونست فایده ایی نداره
نفساش به شماطه افتاده بود، دست و پاهاش رو حس نمیکرد، چند دقیقه دیگه شایدم چند ثانیه دیگه کارش تموم بود.
سرشو بلند کرد و به تصویر تاری که ازش دور میشد زل زد،کابوسی که به کام مرگ کشونده بودش، زندگیشو نابود کرده بود، همه چیزشو ازش گرفته بود
و حالا مثل فرشته ی مرگ به سراغ خودش اومده بود تا روح و جسمشو ازش بگیر
دوباره سکوت توی ایستگاه حکم فرما شد
رد سرخ خون روی سرامیک های سفید جاری میشد و از سکو به پایین میچکید
عقربه های ساعت سفید رنگ بالای سرش درست روی هم قرار گرفته بودند
12:00
و داستان تموم شده بود، فرشته مرگ به دنبال قربانی جدیدی میگشت تا داستان جدیدی رو شروع کنه، تا زندگی نفر بعدی رو نابود کنه
**
توضیحاتی درباره فیک
فیک حامل صحنه های خشن، اسمات و کلمات +18 هست
صحنه های اسمات کاپلی و دختر پسری هم هستن و از قسمت های دیگه فیک جدا نشده، اگر دوست ندارین نخونید
قبل از خوندن فیک تیزر رو ببینید و قسمت مقدمه رو بخونید چون به داستان مربوط میشه
تیزر رو میتونید از چنل تلگرامی ما ببینید @GOT7_IR7آهنگ های پیشنهادی که در بعضی قسمت ها ذکر میشه برای نزدیک شدن به فضا و مود اون قسمته دوست داشتین بهشون گوش بدین
YOU ARE READING
Angel of Death (persian)
Fanfictionفرشته ی مرگ به سراغت میاد ازش فرار میکنی؟ یا با آغوش باز به طرفش میری جه بوم، کسی که همه فکر میکنن یه هیولاست، جینیونگی که عشقش رو سرکوب کرده... تنفر یا عشق کدومشون پیروز میشه؟ ژانر :جنایی، رومنس، اسمات کاپل اصلی : جی جی کاپل فرعی :دوجه، مارکسون