4.ELUSIVE

72 11 0
                                    

قسمت 4
Elusive


اهنگ پیشنهادی :And so it begins

گریزان، ما نسل آدم هایی هستیم که در حال فرارند، از آینده، از  گذشته، از حال، از واقعیت، رازهایی که پنهان کردن، دروغ هایی که به زبون میارن، حقیقت هایی که نادیده میگیرن، ما همیشه در حال فرار از خودمون هستیم، از تاریکی درونمون.

محکم درو کوبید و منتظر شد یکی بازش کنه، چند دقیقه بعد صدای قدم هایی از پله شنیده شد، در باز شد و مارک با قیافه ی خواب آلود پشت در وایساده بود
"چه خبره اول صبحی؟" مستقیم از خیابون  میونگ دونگ به اینجا اومده بود، کل شب رو نخوابیده بود  و چون نمیتونست بخوابه، چون فکر اینکه این بازی کثیف رو جه بوم شروع کرده باشه تمام وجودش رو می‌خورد.
همین باعث شده بود هفت صبح جلوی در خونه باشه و بخواد از جه بوم بازجویی کنه تا حقیقت رو بفهمه.
مارک رو کنار زد و وارد خونه شد، با صدای بلندی داد زد"اون عوضی کجاست؟" مارک بهش زل زد و گفت "منظورت کیه؟"
"جه بوم!"
مارک سرشو خاروند و گفت "خوابه توی اتاقش" جینیونگ بدون معطلی از پله ها بالا رفت و وارد اتاق جه بوم شد، جه بوم که هنوز با حوله ایی که دیشب تنش بود خوابیده بود متوجه ورود جینیونگ نشد، جینیونگ به طرفش رفت سیلی محکمی به صورتش زد، جه بوم با چشم های گرد شده از خواب بیدار شد، دستشو روی گونش که از درد میسوخت گذاشت، چند ثانیه طول کشید تا بفهمه اطرافش چه خبره.
با دیدن جینیونگ بالا سرش اخمی کرد و گفت "چیکار میکنی نفهم؟ اول صبحی چه مرگته"
جینیونگ با عصبانیت گفت "من چه مرگمه یا تو؟ این بچه بازیا چیه در میاری؟"
"منظورت چیه؟" به مارک که توی چارچوب در ایستاده بود نگاه کرد، شونه هاشو بالا انداخت اون هم از چیزی خبر نداشت.
جینیونگ گوشیشو جلوی صورت جه بوم گرفت و گفت" فکر میکنی این خنده داره؟ "جه بوم صورتشو عقب برد و سعی کرد نوشته روی صفحه ی گوشی رو بخونه
یه پیام متنی یا یه فایل ویدئویی از جینیونگ که به نظر می‌رسید مخفیانه وارد جایی میشه
پوزخندی زد و گفت "تو دزد شدی چرا میای یقه منو میگیری؟"
جینیونگ دستاشو توی هوا تکون داد و با لحن تندی گفت" یعنی تو منو دنبال نکردی که برام پاپوش درست کنی؟!"
"چی میگی؟ تمام شب اینجا بودم، نمیبینی هنوز حوله دیشب تنمه؟ باور نمیکنی از یونگجه بپرس" جینیونگ به مارک نگاهی کرد مارک اخم کرده بود،نمیدونست دیشب چی شده اونقدر خسته بود که زود خوابید اما به نظر می‌رسید اتفاقی بین جه بوم و یونگجه افتاده که ازش خبر نداشت، امیدوارم بود اتفاقی بدی نباشه
همون موقع یونگجه در حالی که چشماشو می‌مالید و هنوز پیژامه هاش تنش بود جلوی چارچوب در ظاهر شد، با دیدن جه بوم که همچنان حولش تنش بود و جینیونگ که بالای تخت با دست های مشت کرده وایساده بود  با نگرانی پرسید "اتفاقی افتاده؟"
جینیونگ به طرفش اومد و گفت "دیشب جه بوم کجا بود؟"
یونگجه به جه بوم نگاهی انداخت، مطمئن بود که با اون سر وضع و خستگی جایی نمیتونست بره و به احتمال زیاد تمام شب رو خونه بوده، با صدای ارومی گفت "همینجا بود"
به نظر می‌رسید قرار نیست حرفشو باور کنه اما جینیونگ نفس عمیقی کشید، نگاهش به زمین افتاد و فکشو منقبض کرده بود، لبه ی تخت جه بوم نشست و دستی توی موهاش کشید.
مارک بهش نزدیک شد و دستشو روی شونش گذاشت "چیزی شده؟"
جینیونگ دستاشو به هم چسبوند و صورتشو بهشون تکیه داد" من... فکر می‌کنم قاتل شاو یا حداقل قاتل اون بانکدار اومده بوده خونه ی من"
"چی؟؟ یعنی دزدکی وارد خونت شده؟ چیزیم برده؟"
جینیونگ سرشو تکون داد، پلاستیک زیپ داری از توی جیبش بیرون آورد و نشون بقیه داد" فقط این نوشته رو گذاشته" جه بوم پلاستیک رو از دستش قاپید کاغذ کوچکی که روش یه آدرس نوشته شده بود داخلش قرار داشت، نوشته رو به صورتش نزدیک کرد" شاید اثر انگشتی روش باشه.. بردیش اداره ی پلیس؟ "
"نه... میخواستم مطمئن بشم؟"
مارک با عصبانیت گفت "از بابت چی؟ ازینکه یکی وارد خونت شده؟ اگه خودت خونه بودی و اتفاقی برات میفتاد چی؟ چرا به پلیس خبر ندادی؟"
"چون هیچ چیزی ندزدیده!"
مارک پلاستیک رو از دست جه بوم کشید و جلوی جینیونگ گرفت" توی این آدرس یه قتل اتفاق افتاده! اگه زودتر میبردی اداره ی پلیس شاید به موقع می‌رسیدن.. شاید جونشو نجات میدادن"انگشت اشارشو سمت جینیونگ گرفت" خون اون مرد پای توعه جینیونگ "پلاستیک رو روی پاهای جینیونگ پرت کرد توی چشماش زل زد و گفت "اگه من ادمکشم و اسم هر کیو بهم بگن بی معطلی بهش شلیک میکنم توام به اندازه ی من یه آدم‌کشی "از جینیونگ فاصله گرفت و با قدم های سنگین از اتاق خارج شد، یونگجه که هنوز توی چارچوب در وایساده بود با دیدن حال مارک ترجیح داد به دنبالش بره، اگرچه چیزی در وجودش میگفت که بمونه، پیش جه بوم.. و جینیونگ،شاید باید به حرف صدای درونش گوش میداد و اونجا می موند،بینشون می‌نشست و جینیونگ رو دلداری میداد، گرمای وجود جه بوم رو حس می‌کرد و با چشماش اتفاق دیشب رو براش یاداوری می‌کرد، اما به دنبال مارک رفت
مگه ممکن بود چه اتفاقی بیافته؟بین دو نفری که اینقدر از هم نفرت داشتن چه چیزی ممکن بود پیش بیاد؟
اما یونگجه نمی‌دونست، که تنفر خیلی قوی تر از عشقه، نمی‌دونست که آدم برای متنفر شدن از چیزی اول باید دوستش داشته باشه، باید اونقدر بهش فکر کنه که کم کم ازش متنفر شه، باید هر لحظه و هر ثانیه با تمام وجودش چیزی رو احساس کنه تا ازش منتفر شه
تنفر از عشق قوی‌تر بود
و یونگجه نمی‌دونست.. جه بوم و جینیونگ هم نمیدونستن
هنوز نه
جینیونگ در سکوت به زمین خیره شده بود، موهاش روی صورتش ریخته بود، لب هاش آویزون بود، هر وقتی که ناراحت میشد این حالت رو داشت، جه بوم همه چیزو یادش بود، از جزئیات صورتش تا تک تک رفتار هاش.
نور خورشید از لای پرده های کشیده به داخل میومد و به صورت جینیونگ میخورد، مثل فرشته ها می‌درخشید، فرشته ایی که سقوط کرده، گمشده و سردرگمه، به دنبال راهیه که دوباره پرواز کنه.
جه بوم بلند شد و روی تخت نشست، پاهاشو از تخت آویزون کرد، پتو روی پاهاش کشید تا حولش باز نشه و همه ی اعضا خصوصیشو به نمایش بزاره
خودشم خندش گرفته بود، ازینکه دیشب براش مهم نبود جلوی یونگجه این اتفاق بیافته اما حالا شرمسار بود.
گلوشو صاف کرد و با لحن ارومی گفت "جینیونگا تو نمیتونی همه رو نجات بدی" جینیونگ با تعجب سرشو برگردوند و نگاهش کرد، جه بوم خودش هم متوجه نشده بود که از آخرین باری که اینطور صداش کرده بود خیلی وقته گذشته
به یاد گذشته ها افتاد، خاطراتی که دور از دسترس به نظر میرسیدن، خاطراتی که جفتشون نمیخواستن بهش دست‌ بزنن
جینیونگ نگاهشو از جه بوم گرفت و دوباره به زمین خیره شد.
بعد از چند ثانیه سکوت گفت "من همش راجب این حرف میزنم که میخوام از زندگی خلاف.. از شماها دور بمونم.. اما واقعیت اینه که.. دارم از خودم فرار میکنم، از آدمی که بودم.. آدمی که هنوزم هستم"
جه بوم هم زمین خیره شد، رد نوری که از پنجره می‌تابید رو و به زمین می‌رسید دنبال می‌کرد
"شاید بهتر باشه به جای فرار کردن با خودت رو به شی.. "
جینیونگ خنده ایی کرد و گفت" جوری میگی انگار راحته.. بزرگترین دشمن و هیولای هر کس خودشه.. تو از من میخوای با خودم رو به رو بشم؟؟"
برگشت و به جه بوم نگاه کرد "تو مگه با خودت رو به رو شدی؟ آدم وقتی کسی رو نصیحت میکنه که خودش اون راهو رفته باشه.. "از روی تخت بلند شد و به سمت در اتاق رفت.
جه بوم صداش کرد و باعث شد متوقف شه" بهتره یه مدتی بیای اینجا با ما زندگی کنی.. اینجوری شاید امنیتش بیشتر باشه" جینیونگ بدون اینکه برگرده و نگاهش کنه سرشو تکون داد از اتاق خارج شد و جه بوم رو تنها گذاشت.
روی تخت دراز کشید و به سقف خیره شد، حرف جینیونگ درست بود، اون هم داشت فرار می‌کرد، از خودش، هیولای درونش..
پیشونیش رو مالید و از روی تخت بلند شد باید به هتل می رفت تا لباس هاشو بیاره.
**
از پنجره ماشین به بیرون خیره شد، درخت ها و آدم ها با سرعت از کنارشون رد میشدن، وقتی جینیونگ گفته بود که میخواد بره وسایلش رو بیاره قبول کرده بود که باهاش بره تا کمکش کنه، نگاهشو از پنجره گرفت و به جینیونگ خیره شد، چشماش رو به جاده بود و دستاشو روی فرمون قفل شده بود،با دیدن جینیونگ آرامش می‌گرفت، حالا که میدونست قراره همشون جمع بشن توی خونه، شاید اوضاع میتونست مثل قبل بشه.
بعد از چند ثانیه جینیونگ بدون ایکه نگاش کنه گفت "یونگجه میدونی خوشم نمیاد آدما بهم زل بزنن" یونگجه چشماشو گرفت و به بیرون نگاه کرد، دهنشو باز کرد تا چیزی بگه اما دوباره سکوت کرد نمی‌دونست چطور حرفشو بیان کنه ، جینیونگ نگاهی گذرا بهش انداخت و گفت "و میدونی از آدمایی که مثل آدم حرفشونو نمیزنن بیشتر بدم میاد "و خندید
یونگجه خنده ایی کرد و بعد از کمی مکث گفت" جه بوم هیونگ.. چیزی راجب من نگفت؟"
"چطور؟"
"آخه.. میدونی.. دیشب.. منو اون.."
جینیونگ نگاهش کرد و با تعجب پرسید "با هم خوابیدین؟"
یونگجه سرشو تکون داد "آره... چیزی بهت نگفت؟ "جینیونگ سرشو به نشونه ی نه تکون داد
یونگجه لبشو وزید و گفت "هیونگ تو جه بوم رو بیشتر ازهمه میشناسی.. به نظرت هنوز منو دوست داره؟ "جینیونگ سکوت کرد
درست بود که بیشتر از ده سال جه بوم رو می‌شناخت اما هنوزم بعد این همه سال فکر می‌کرد درست نمیشناستش، نمی‌دونست توی ذهنش چی میگذره و چه احساسی داره، برای همین نمیتونست به سوال یونگجه جواب بده
نفس عمیقی کشید و گفت" راستشو بگم.. واقعا نمیدونم.. جه بوم آدم غیر قابل پیش بینیه.. آدم واقعا نمیدونه توی سرش چی میگذره" یونگجه زیر لب چیزی گفت و دوباره ساکت شد
جینیونگ لبشو گزید، از احساست جه بوم خبری نداشت اما میدونست اگه از یکی رو برگردونه دیگه راه برگشتی نیست
وارد ساختمون  شدن و با آسانسور به طبقه ی دهم رفتن ، در آسانسور که باز شد داخل راهرو ی طبقه با هیوری مواجه شدن که جلوی در واحد جینیونگ منتظرشون وایساده بود.
جینیونگ با اخم گفت" مامور هیوری؟ شما اینجا چیکار میکنین؟ "
" دنبالتون میگشتم..به محل کارتم سر زدم نبودی، گوشیتم جواب نمیدادی" جینیونگ گوشیشو از جیبش بیرون آورد، خاموش شده بود احتمالا از دیشب تا حالا شارژش تموم شده بود.
یه قدم به هیوری نزدیک شد و گفت "مشکلی پیش اومده؟"
"نه.. باید با چند تا از دوستات حرف بزنم"
"بابت چی؟ "
" داریم با تمام شرکای شاو حرف می‌زنیم تا شاید مدارک جدیدی پیدا کنیم"
"یعنی دارین میگین ما مطنونیم؟ هیوری ما موقع قتل حتی توی سئول هم نبودیم.."
هیوری حرفشو قطع کرد و گفت "من همچین حرفی نزدم فقط چند تا سوال میخوایم بپرسیم.. اونم از دوستاتون، آقای ایم و آقای کیم "جینیونگ به یونگجه نگاه انداخت، چه سوالاتی بود که جه بوم و یوگیوم باید جواب میدادین؟
گلوشو صاف کرد و گفت" باشه خبر میدم بهشون "هیوری سرشو تکون داد و از کنارشون رد شد تا به سمت آسانسور بره
جینیونگ به طرفش برگشت" راستی مامور هیوری.. آدرس محل کارمو و اینجا رو از کجا پیدا کردین؟"
هیوری کمی مکث کرد و گفت "توی سیستم دادگستری همش ثبت بود، ما توی اداره پلیس هم به سیستم دسترسی داریم "جینیونگ سرشو تکون داد و ازش خداحافظی کرد، به طرف خونه خونه رفت تا بازش کنه یونگجه بهش نزدیک شد و در حالی که پشتش وایساده بود گفت" هیونگ.. "
" هوم؟ "
" اگه اون به این راحتی اطلاعاتتو پیدا کرده بقیه هم میتونن پیدا کنن. سیستم امنیتی دادگستری اونقدرام قوی نیست.."
جینیونگ به سمتش برگشت و گفت "یعنی میگی هر کسی میتونه آدرس خونمو شماره تلفنمو پیدا کنه؟" یونگجه سرشو تکون داد
این حرف ها باعث شد کمتر احساس امنیت کنه اگه این همه اطلاعات ازش بود، کسی که دزدکی وارد شده دیگه چیا میدونست راجبش؟
در خونه رو باز کرد و داخل شد، خوشبختانه خونه مرتب بود و اثری از دزد نبود، به طرف اتاق خواب رفت و از داخل کمد یه چمدون کوچک بیرون آورد تا لباس هاشو توش بزاره، به سرعت مشغول گذاشتن لباس هاش بود، یونگجه به داخل اتاق اومد که کمکش کنه، لباس هایی که جینیونگ روی تخت میذاشت مرتب تا می‌کرد داخل چمدون میذاشت
جینیونگ دسته ایی لباس از توی کمد برداشت اما در حالی که به سمت یونگجه برمیگشت تا روی تخت بزارشون سر جاش متوقف شد، یونگجه نگاهی بهش انداخت، جینیونگ به پنجره اتاق چشم دوخته بود، پنجره باز بود و پرده ی آبی رنگش به ارومی با وزش باد تکون می‌خورد
یونگجه پرسید "چیزی شده هیونگ؟"
جینیونگ من من کنان گفت "من.. همیشه.. موقع بیرون اومدن پنجره هارو میبندم" با ترس به یونگجه نگاه کرد اگه دزد دوباره به خونش اومده بود،اگه ازین پنجره داخل شده  بود و بیرون رفته بود چی؟ شاید براش یه یادداشت دیگه گذاشته بود، ضربان قبلش تند تند میزد، دزد کی اومده بود و کی رفته بود؟ چرا وقتی وارد شد متوجه چیزی نشد..اما فکر دیگه ایی به ذهنش رسید، با ترس به یونگجه نزدیک شد
اگه دزد هنوز نرفته بود چی؟ اگه جایی توی خونه قایم شده بود و منتظر موقعیت مناسب بود که دخلشونو بیاره، لباس هایی که دست یونگجه  بود رو گرفت و توی چمدون چپوند با صدای ارومی گفت "باید هر چی زودتر ازینجا بریم" یونگجه با دستپاچگی بلند شد و به طرف در رفت اما چند قدم بیشتر نرفته بود که جسم سنگینی با سرش برخورد کرد و به زمین افتاد، جینیونگ با شنیدن صدای قدم ها برگشت اما با ضربه به سرش روی تخت افتاد و بعد سیاهی مطلق.

Angel of Death (persian)Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin