Me And You [PART 3]

1.6K 274 4
                                    

_KOOKIE_

اولین روز کاریم خیلی خوب بود با دوتا هیونگ و همکار خوب دوست شده بودم ؛ امشب قرار بود که باهم بریم این اطراف و بگردیم.
قطعا بهترین جا برای خوشگذرونی همینجا بود چون به اندازه کافی هم بزرگ بود و هم کلی وسیله سرگرمی داشت با خودم فک میکردم که کدومارو امتحان کنیم البته نظر هیونگام هم مهمه چون شاید از یه وسیله ای بترسن مثلا خودم زیاد از ترن هوایی خوشم نمیاد مخصوصا اونم تو شب.
هوف امید وارم کسی پیشنهادشو نده .

صدای جیمین رشته افکارم رو پاره کرد.

+جانکوکا برو قسمت سه سمت قفسه کنسروا یه کنسرو ذرت بیار
_اوکی الان میارم.

ساعت چهار بعد از ظهر شد جیمین از هایپر رفت بیرون و گفت که مراقب همه چی باشم .
یکم همون اطراف قدم زدم و یه بسته چیپس برداشتم و مشغول شدم .
سه تا مشتری داخل بود و بعد از اینکه اونارو را انداختم فروشگاه خلوت شد منم زدم بیرون؛ صدای جیغ و داد از سمت کشتی پرنده میومد و از هیجان زیاد این صداهارو تولید میکردن .
قطعا همچین صداهایی تو این مکان عادیه .
تهیونگ هیونگ هم سرش زیاد شلوغ نبود ولی بیکار هم نبود.
سمتش رفتم و در دکه رو باز کردم و درو نبستم که به هایپر دید داشته باشم .

+تهیونگا خسته نباشی

_ممنون تو هم خسته نباشی ، اینجا چیکار میکنی

+هیچی جیمین هیونگ رفته بیرون کسی هم تو مغازه نیس منم حوصلم سر رفته

_او که اینطور
+اوهوم،میگم تو چند وقتی اینجا کار میکنی؟
_آمممم،کمتر از یه سال

+ کار کردن اینجا خیلی خوبه؟

_آره برای بخور و نمیر خوبه

+اوه نه منظورم این نبود اینجا کلی آدم های شاد رفت آمد میکنه و وقتی اونارو میبینی باعث میشه روی خود آدم تاثیر بذاره و این اطراف که من دیده بودم یه دریاچه هم داره بنظرم خیلی هیجان انگیزه

_ اره درسته ولی وقتی تنهایی این چیزا اهمیت نداره
+اوه هیونگ هروقت به چیزی نیاز داشتی به من بگو
_اوکی

وقتی اینو گفتم یکم خجالت کشیدم و تو خودم جم شدم تصور اینکه وقتو با هیونگ دوس داشتنی بگذرونی هیجان انگیزه ... فاک جونگکوک اونم مثل تو یه پسره برای چی دست و پاتو گم میکنی ؛ از جام پا شدم و رشته افکارم رو پاره کردم ؛
+تهیونگ شی من باید برم شب میبینمت
_بای بای

-TAE-

وقتی از دکه خارج شد فکر منم مشغول کرد؛ من برای چی باید بهش میگفتم که تنهام حتما اون اینو یه ضعف در من میبینه شاید فک کن من بد اخلاقم یا زشتم، هوف نه بیا اینجوری فکر نکنیم اون بهم گفت که هر وقت خواستی بیا پیش من، وقتی اینو گفتم یه لبخند محوی روی صورتم نشست، تصور اینکه وقتتو کنار این کیوت دوست داشتی بگذرونی جالب به نظر میومد؛ امشب یه وقت خوبی بود که بیشتر بشناسمش، بدونم از چی خوشش میاد از چی بدش میاد علایقش چیه،... همینجوری که داشتم فک میکردمیه نفر به شیشه ضربه زد:

Me And You || VKook🎢Where stories live. Discover now