نور خورشید چشماش رو نوازش میکرد و سوز داغش رو به چشماش میرسوند.
آروم لای پلکاش رو باز کرد.
سمت راست که چرخید با جای خالی جونگ کوک مواجه شد."حتما بازم مثل همیشه داشتم خواب میدیدم.. تمام اون لحظات قشنگمون پس خواب بود"
قلبش از استرس با سرعت بالایی میتپید.
پتو رو کنار زد و از اتاق خارج شد.چشمش به قامت جونگ کوک که پشت گاز وایستاده بود خورد.
دستش رو روی قلبش گذاشت و نفس عمیق کشید.
"نه این دیگه مطمئنم رویا نیس... اتفاقای دیروز هم رویا نبود"
همونجور که داشت اتفاقای قشنگ دیروز رو مرور میکرد سمت عشقش رفت و از پشت بغل کرد و سرش رو روی شونش گذاشت.
+وایی ترسیدیم.. صبت بخیر عزیزم خوب خوابیدی.
_صبح تو هم بخیر قشنگم.. منبع آرامشم کنارم بود میخواستی خوب نخوابم؟.
بین گردن و شونش رو بوسید و لرزش کوک رو فاکتور گرفت و عقب کشید.
+برو دست و صورتت رو بشور بیا..صبحونه آمادس.
ته رفت و دست و صورتش رو شست و برگشت.
صندلی رو عقب کشید و روش نشست.
جونگ کوک اونطرف داشت تیکه های توت فرنگی رو روی پنکیک شکلاتی میچید و تمام حواسش بود که خرابش نکنه.
تهیونگ آرنجش رو به میز تکیه داد و به حرکات جونگ کوک زل زد.
"اگه من عاشق تو نمیشدم عاشق کی میشدم؟"
"تمام دردام از وقتی دوباره دیدمت یادم رفت"
"دیگه تو دام عشق من اسیری"
"مال خود خودمی تا ابد"
"عاشقتم تا همیشه"
"به اندازه تمام قطره های اقیانوس ها کهکشان ها سیاره ها شن های دریا تمام سلول های توی بدن تمام موجودات زنده و.... که هیچی ندارم که تمام عشقم رو بهت نشون بده دوست دارم..."
"من..."وقتی جانگ کوک صندلی رو از اون سمت برداشت و آورد کنار صندلی تهیونگ گذاشت ته هم از فکر درومد.
جونگ کوک یه دستمال کاغذی برداشت و سر دستمال رو داخل یقه ی تهیونگ گذاشت و جاش رو میزون کرد.
تهیونگ با خنده گفت:
+چی کار میکنی کیوتی.
_هیشش فقط لذت ببر.
+از دست تو خودم میتونم.
_نخیر شما دو روز تو بیمارستان بودی و منم باید حتماااا ازت مراقبت کنم.
کارد رو برداشت و پنکیک هارو تقسیم کرد و حواسش هم بود که حتما روی همش سس شکلات و توت فرنگی باشه.
چنگال رو برداشت و باهاش یه تیکه برداشت و جلوی دهن ته گرفت.
_عا کن.
YOU ARE READING
Me And You || VKook🎢
Romance[جونگ کوک و تهیونگ توی بزرگ ترین شهر بازی سئول کار میکنند.] _جونگ کوک فروشنده در فروشگاه شهربازی. _تهیونگ بلیط فروش شهربازی. - جونگ کوک برای کار به پایتخت کشورشان می آید و در خونه ای که یادگاری پدرش است زندگی میکند . مرور زمان باعث میشود دیگه همکار...