- یک ماه بعد -
آخرای اولین ماه پاییز بود.
زندگی جریان داشت ولی نه برای کیم تهیونگ.
شب و روز بی معنی تر از چیزی بود که فکرشو میکرد.
بعد از یک ماه تلاش برای تماس با جونگ کوک همش با شکست مواجه میشد.
همون روزی که توی پارک جلوی دریاچه بهش زنگ زده بود دیگه صداشو نشنیده بود و این خیلی خیلی شکستش کرده بود.
دیگه به سختی سرکار میرفت و حقوقش حسابی اومده بود پایین .
ولی این چیزی نبود که براش اهمیت داشته باشه.اون جونگ کوک رو بیشتر از یک ماه لعنت شده بود که ندیده بود.
تو این یک ماه یا پیش یونگی و جیمین میخوابید یا میرفت خونه ی جونگ کوک.
تو دلش هزار بار از خدا تشکر میکرد که این کلید رو براش گذاشته.
تنها دلخوشی این مدتش رفتن به خونه عشقش بود.
ساعت ده شب بود و طبق معمول باز نیروی جایگزین جای خودش گذاشته بود و داشت به سمت خونه ی جونگ کوک میرفت.
سوز پاییزی بدی میومد ولی بی حس تر از چیزی بود که اهمیت بده.
بلاخره بعد چند دقیقه رسید و درو باز کرد و به سمت طبقه چهارم حرکت کرد.
جلو در ایستاد و مثل عادت همیشگیش چشماش رو بست شروع کرد تو دلش زمزمه کردن.
"الان درو باز میکنم اون مثل الماس گرانها رو مبل نشسته تانی رو گذاشته رو پاش منتظره من بیام اول ببوسمش بعد باهم میریم اتاق باهم حموم میکنیم آخرش...
با اولین قطره ای که چکید دیگه نتونست ادامه بده.
درو باز کرد.
طبق معمول...
سکوت...
تاریک...
بی روح...
داخل رفت اول برق رو روشن کرد و به سمت اتاق رفت.
گلدونارو چک کرد چون قول داده بود که مراقبشونه
کمی روبه پلاسیده شدن بودن حتما بخاطر آب و هوا بود.
پنجره رو باز کرد و دونه دونه آوردشون تو .
رفت و با ظرف آب برگشت .
وقتی ازشون مطمئن شد گوشه ای چیدشونو سمت کمد جونگ کوک رفت.
تا در کمد رو باز کرد عطری که این مدت معتادش بود رو تا آخرین ظرفیت ریه هاش فرستاد.
دوتا از لباساش رو برداشت و رفت و روی تخت دراز کشید.
بوی شکلات تلخ و گل رز ...
آره این بوی عطر جونگ کوکش بود.
YOU ARE READING
Me And You || VKook🎢
Romance[جونگ کوک و تهیونگ توی بزرگ ترین شهر بازی سئول کار میکنند.] _جونگ کوک فروشنده در فروشگاه شهربازی. _تهیونگ بلیط فروش شهربازی. - جونگ کوک برای کار به پایتخت کشورشان می آید و در خونه ای که یادگاری پدرش است زندگی میکند . مرور زمان باعث میشود دیگه همکار...