-دو ماه بعد-
-راوی-
همه چیز خوب بود .
زندگی مثل رودی که مسیرشو پیدا کرده به سمت جلو حرکت میکرد.
یونگی هر روز عشقش عمیق تر از دیروز بود.
یونگی از جای نفرین شده ای که پشت خونش قرار داشت فاصله گرفته بود.
اون بار لعنت شده ای که تمام وقتشو اونجا سر میکرد حالا دیگه براش معنی ای نداشت.
چون اون جیمین رو پیدا کرده بود.
یونگی تنها خونش رو فروخت و رفت پیش جیمین که برای همیشه باهم زندگی کنن. اون دو با پولهاشون وسایل خونه نو گرفتن و بقیش رو پس انداز کردن برای آینده.
.
.×فلش بک به ۳۵ روز قبل×
یونگی و جیمین باهم توی خیابون خلوت شهر قدم میزدن.
شهر سئول واقعا زیبا بود .
حالا دو پسری که دست تو دست هم این شهرو بر انداز میکردن زیبایی این شهر رو چند برابر میکرد.
یونگی دستشو برد تو جیبش و اون جسم مربعی شکل رو لمس کرد و لبخند کوچیکی زد.
جیمین که ساکت داشت از اطرافش لذت میبرد به مسیرش وقتی که با دستای کوچیکش دست مردونه یونگی رو گرفته بود ادامه داد.
یونگی: تو واقعا زیبایی جیمین من
.اینو گفت و همونطور که دستای جیمین رو گرفته بود اون رو داخل کوچه کشید و چسپوندش به دیوار و یه بوسه خیس رو شروع کرد.
جیمین حتی فرصت نمیکرد دلیل این یهویی بودن رو بپرسه.
اون ددی هاتش رو میشناخت.
هر فرصتی که گیر میاورد برای ابراز علاقش به شکل های مختلف استفاده میکرد.
چه یه بوسه رمانتیک بود یا یه سکس خشن و هات .
جیمین عاشق این مرد و کاراش بود .
تو اون کوچه تاریک فقط صدای گربه ای که داخل سطل آشغال پرید به گوش میرسید .
یونگی سرش رو عقب کشید و پیشونیش رو به پیشونی جیمین تکیه داد.
جیمین: یونگ...
یونگی: هیشش هیچی نگو.
یونگی سرش رو پایین برد و لبش رو روی گردن جیمین گذاشت و شروع کرد به گذاشتن مارک های ریز و درشت.
وقتی حس کرد دیگه جایی رو جا ننداخته سرش رو بالا برد و توی ده سانتی صورت جیمین نگه داشت.
یونگی: اگه یه روز ازم بپرسن اگه همه چیزتو ازت بگیریم ولی در عوضش جیمین ماله تو باشه بهشون یه پوزخند میزنم و میگم من همه چیزی که تو این دنیا دارم جیمینمه شما نمیتونید سر چیزی که ماله منه در برابر خودش معاملش کنید،جیمینم تو همه ی دارایی منی، من حاظرم برات هرکاری بکنم که برای همیشه مال من باشی.
YOU ARE READING
Me And You || VKook🎢
Romance[جونگ کوک و تهیونگ توی بزرگ ترین شهر بازی سئول کار میکنند.] _جونگ کوک فروشنده در فروشگاه شهربازی. _تهیونگ بلیط فروش شهربازی. - جونگ کوک برای کار به پایتخت کشورشان می آید و در خونه ای که یادگاری پدرش است زندگی میکند . مرور زمان باعث میشود دیگه همکار...