-راوی-
هوا روبه تاریکی بود.
تهیونگ که از صبح بیکار بود از محل کارش خارج شد و درو قفل کرد و سمت فروشگاه رفت.
معمولا هر سال این اتفاق می افتاد.
بعد از باز شدن شهربازی خیلیا هنوز اطلاع نداشتن و کارکنای اونجا یه مدت کوتاهی بیکار میموندن.
تهیونگ رفت داخل.
وقتی که از خالی بودن اونجا مطمئن شد شروع کرد به داد و بیداد کردن.
تهیونگ:آههه،لعنت بهشون مارو آوردن اینجا که پشه هارو بشمریم.
جیمین که جلوی یخچال نشسته بود و موادی که تاریخشون گذشته بود رو از بقیه جدا میکرد اونم داد زد:
جیمین:ما که از صبح به جز دو سه تا پیرزن که اومده بودن شیر بخرن کسی نیومد.
جونگ کوک و یونگی هر کدوم که یه گوشه خواب بودن اونا هم بلند شدن غرغر کردن.
یونگی: لنت بذارید بخوابیم.
جونگ کوک:چه خبره جنگه.
تهیونگ: پاشید پاشد بریم بیرون یکم بقیه رو از بیکادی دربیاریم.
جونگ کوک: چطوری هیونگ؟
تهیونگ: تفریح اون شبمون نصفه موند الانم بیاید بریم بقیشو امتحان کنیم.
جونگ کوک از جاش بلند شد و موافقت کرد .
یونگی که میدونست دوست پسرش مخالفت میکنه سمتش رفت و لبشو کوتاه بوسید.
دستش رو گرفت و دنبال خودش کشید.
یونگی در گوش جیمین گفت:
یونگی: نگران نباش عشقم چیزی نمیشه من پیشتم تازه هم خیلی خوش میگذره.
جیمین به یونگی نگاه کرد و یک لبخند زد که اونو مطمئن کنه مشکلی نداره.
اون چهار نفر از فروشگاه خارج شدن و سمت محوطه وسیله ها رفتن.
تهیونگ جلوتر از بقیه راه میرفت.
سرجاش ایستاد و برگشت روبه بقیه.
تهیونگ: هی بچه ها چی سوار شیم؟
همه درحال فکر کردن بودن و به اطراف نگاه میکردن.
یونگی:بریم ترن .
جونگ کوک حس میکرد رابطه ی خوبی با ترن نداره ولی نمیخواست خودشو ضعیف نشون بده.
جونگکوک: شت... بریم.
جیمین هم که کلا سکوت کرده بود و دست یونگی رو گرفته بود و هر جا میرفت دنبالش بود.
تهیونگ و جونگ کوک باهم جلو رفتن سویان رو دیدن که خوابه.
تهیونگ به پای سویان ضربه زد که بیدار شه.
تهیونگ: هی بچ پاشو میخوایم ترن سوار شیم.
YOU ARE READING
Me And You || VKook🎢
Romance[جونگ کوک و تهیونگ توی بزرگ ترین شهر بازی سئول کار میکنند.] _جونگ کوک فروشنده در فروشگاه شهربازی. _تهیونگ بلیط فروش شهربازی. - جونگ کوک برای کار به پایتخت کشورشان می آید و در خونه ای که یادگاری پدرش است زندگی میکند . مرور زمان باعث میشود دیگه همکار...