وقتی دست یه نفر با شتاب خورد تو صورتش از خواب پرید.اصلا توجهی به اطراف نداشت.
بلند شد و روی تخت نشست و خمیازه کشید.
با خودش شرو کرد به حرف زدن.
"چه خواب خیسی میدیدم"
"اگه به ته بگم همچین خوابی میدیدم کلی میخنده"اتاق سرد بود و احساس سرما میکرد بدنش رو کش داد و یکم به اطراف چرخید و دید یه چیزی درست نیست،اونجا اتاق خودش نبود.
یه نگاه به بدنش کرد بعد برگشت به تهیونگ نگاه کرد که مثل خودش لخت بود.
ملافه رو پیچید دورش و جیغ زد و از اتاق دویید بیرون.
تمام اتفاقای سه ساعت پیش براش کم کم واضح شد.
همین طور جیغ میزد و از پله ها با سرعت میومد پایین.
به هال رسید و اولین جا رو برای مخفی شدن پیدا کرد که شامل فاصله بین دوتا مبل بود.
وقتی نشست رو زمین کمر درد بدی رو حس کرد.
"آه..گندش بزنن"
دستش رو روی کمرش گذاشت و ملافه رو بیشتر پیچید دور خودش.
صدای تهیونگ که داشت از پله ها با سرعت میومد پایین به گوشش خورد.
+جونگ کوک.. کوک چیشده جونگ کوک کجایی.
جونگ کوک بیشتر تو خودش جمع شد.
"حالا چطوری بهش نگاه کنم"
تهیونگ از وقتی که صدای جیغ و داد شنید از تخت پرت شد پایین و سریع از اتاق دویید بیرون که منبع صدا رو پیدا کنه.
از پله ها که اومد پایین فقط جونگ کوک رو صدا میزد.
همینطور که اطراف رو نگاه میکرد چشمش خورد به تانی که جلوی یه پتوی مچاله شده وایستاده و بهش زل زده.
تشخیص اینکه اون موجود مچاله شده جونگ کوکه کار سختی نبود.
مبلا رو دور زد از عقب جونگ کوک رو گرفت تو بغلش کشید.
همون بین جیغ جونگ کوک هم نادیده گرفت.
همونجور که جونگ کوک تو بغلش نشسته بود شرو کرد اون ملافه هارو از صورتش کنار بزنه.
وقتی دماغش افتاد بیرون خندش گرفت.
+چی شده عزیزم درد داری چرا یه دفه جیغ و داد کردی؟
جونگ کوک که بیشتر از این نمیتونست خجالت بکشه تو بغل ته چرخید سرش رو توی گردنش کرد و اونجا قایم شد.
+بیبی چرا حرف نمیزنی؟؟؟
جونگ کوک با صدای خفه شرو کرد به حرف زدن.
_من خجالت میکشم... ما واقعا انجامش دادیم...
تهیونگ شرو کرد به خندیدن.
ESTÁS LEYENDO
Me And You || VKook🎢
Romance[جونگ کوک و تهیونگ توی بزرگ ترین شهر بازی سئول کار میکنند.] _جونگ کوک فروشنده در فروشگاه شهربازی. _تهیونگ بلیط فروش شهربازی. - جونگ کوک برای کار به پایتخت کشورشان می آید و در خونه ای که یادگاری پدرش است زندگی میکند . مرور زمان باعث میشود دیگه همکار...