_راوی_
جونگ کوک و تهیونگ با وسایل و ساک هاشون کنار در خونه کوک نشسته بودن و منتظر اون دوتا که بیان دنبالشون .
اول جونگ کوک گفته بود که با تاکسی های شهری برن ولی شوگا گفته بود که نیازی نیس خودش با ماشین میاد دنبالشون و باهم میرن.
تهیونگ که همینطور نشسته بود با خودش فکر میکرد چرا شوگا الان رفته دنبال جیمین و باهم میان.
چرا وقتی میخواستن به جیمین خبر بدن یونگی گفته خودش میگه .واقعا مشکوک به نظر میومد .
ولی سعی کرد افکارش رو کنار بذاره و به این فکر کنه که اونا بیشتر از یک ماهه که همدیگه رو میشناسن شاید تصمیم گرفتن که رابطه دوستی با هم داشته باشن.
از اونور هم جونگ کوک ایستاده بود و دیوار تکیه داده بود و با گوشیش سعی میکرد زامبی های مزاحم رو بکشه.
.
.
صدای بوق ماشین توجهشون رو جلب کرد و سمتش رفتن.جیمین و شوگا باهم از ماشین پیاده شدن.
شوگا:سلام بچه ها دیر که نشد؟
جونگ کوک:نه هیونگ به موقع اومدی.
جیمین:خب وسایلتون رو بیارید.
تهیونگ رفت و وسیله های خودش و کوک رو داخل صندوق عقب گذاشت .
همین بین با خودش میگفت که کی تو این هوا گرم یقه اسکی میپوشه و بعدش هم به جیمین یه نگاهی انداخت.شوگا:راه بیفتیم؟
تهیونگ:ن پ اینقد وایستا اینجا و طنین رشد جوانه های بهاری رو نگاه کن.
شوگا:هر هر هر پسره احمق.
تهیونگ خواست بره رو صندلی جلو بشینه که :
شوگا:هوی بچه پرو برو عقب بشین .
تهیونگ:هن!!!
شوگا:بعدا بهت میگم فقط برو عقب.
تهیونگ ادای گریه کردن رو دراورد: بعد از اینهمه سال خیانت . و بعد فین فین کرد و همراه کوک عقب نشست .
نه مث اینکه واقعا چیزی شده بعدا حتی شده با کلاشینکف باید از اینا اعتراف میگرفت.سه چهار ساعتی باید توی راه میبودن ولی تازه الان یه ساعت از راه افتادنشون بیشتر نگذشته بود .
تهیونگ:آه من گشنمه.
شوگا و جیمین و کوک:منم همینطور .
شوگا سعی کرد جای مناسبی واسه پارک کردن پیدا کنه و بعد دو دقیقه کنار اتوبان که چند نفر دیگه ایستاده بود،ایستاد.
جیمین:شوگی برو سبد ساندویچارو بیار.
شوگا خم شد و گوشه ابروش رو بوسید .
شوگا: چشم قربان.
و بعدش از ماشین پیاده شد.
ته و کوک یه نگاهی به هم انداختن و هیچی نگفتن.
ESTÁS LEYENDO
Me And You || VKook🎢
Romance[جونگ کوک و تهیونگ توی بزرگ ترین شهر بازی سئول کار میکنند.] _جونگ کوک فروشنده در فروشگاه شهربازی. _تهیونگ بلیط فروش شهربازی. - جونگ کوک برای کار به پایتخت کشورشان می آید و در خونه ای که یادگاری پدرش است زندگی میکند . مرور زمان باعث میشود دیگه همکار...