⊱ 𝐂𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫 4 ⊰

710 183 63
                                    

 

چپتر چهارم:

اگه گشت شمالی انقدر قویه، در اون صورت سلاح ملی -- سه جناح اصلی اردوگاه اهنی سیاه -- ... یعنی اونا تا چه اندازه قدرتمندن؟ 

____________________________________
 
 
خانواده‌ی شن کلا هیچ توجهی به قانون "سر میز غذا ساکت باشید" یا "توی رختخواب سروصدا نکنین" نداشتن. وقت غذا خوردن، معلم شن یه سخنرانی طولانی و دراز درباره ی" بهترین یادگیری"به چانگ گنگ داد؛ بعد از یه مدت تمرکزش روی موضوع رو از دست داد و در اخر موضوع" چطور توی زمستان زره فولادی رو نگهداری کنیم" رو با سخنرانی خودش قاطی کرد. 
 
 
اون مردی با دانش خیلی زیاد بود، درباره‌ی هر موضوعی ک میتونست فکرشو بکنی حرف می زد. اون حتی تو یه  مناسبت با اشتیاق برای چانگ گنگ، روش های کنترل و جلوگیری از بیماری های اسب رو توضیح داد که حتی یه مرد کر مثل ارباب شن نمی‌تونست بیشتر ازاون گوش بده و مجبورش کرد خفه بشه. 
 
بعد از تموم شدن سخنرانیش، همونطور که معلم شن داشت با نارضایتی برای اینکه نتونسته بود بیشتر از اون حرف بزنه کارد و چنگال هارو تمیز میکرد به چانگ گنگ گفت: 

"امروز باید تعمیر همه‌ی این زره ها رو تموم کنم.  اون آدما بلد نیستن چطوری ازشون مراقبت کنن برای همین همه ی درز هاشون زنگ میزنه. شایدم عصر رفتم گیاه دارویی جمع کنم. گه بان شیائو (همون گه پانگه که برای مسخره کردنش گه پانگ به معنای خیکی رو بهش میگن) و بقیه هم داشتن درباره مرخصی حرف میزدن، برنامه ای داری؟" 
 
چانگ گنگ:" میرم تپه ی ژنرال که تمرین..." 
 
کلمه‌ی "شمشیر" حتی از دهنش بیرون نیومده بود که نگاهش به شیلیویی افتاد که شمشیرشو به دیوار اویزون کرده بود و اعلام کرد

" پسرم، بادبادک غول پیکر حتما امروز برمیگرده شهر، بزن بریم یکم خوش بگذرونیم." 
 
چانگ گنگ در برابر اون ضعیف بود: 

"ییفو، من همین الان به معلم شن گفتم که..." 

شن شیلیو: "چی؟ بلند تر حرف بزن!" 

عالی شد. بازم همین آش و همین کاسه.  
 
بادبادک غول پیکر  می‌اومد و میرفت، هرسال همین جوری بود. چانگ گنگ نمی تونست چیز جدیدی در این موضوع ببینه، ولی قبل از اینکه اعتراض بکنه، شیلیو تقریبا اونو به زور از در بیرون کشیده بود. 

گرمای تابستون هنوز از بین نرفته بود، و مردم همچنان لباسهای نازک میپوشیدن. 
شیلیو کاملا  از پشت به چانگ گنگ چسبیده بود ، رایحه ی تلخ دارو اطرافشو احاطه کرده بود. 

درست مثل رویایی که دیده بود...  

چانگ گنگ ناگهان متوجه غیرطبیعی بودن خودش شد. سرشو خم کرد تا از ییفو دور بشه، بینیش رو پوشوند و وانمود کرد که عطسه میکنه. 
 
شیلیو پوزخند زد و با طعنه گفت :

Sha Po Lang / Persian TranslationWo Geschichten leben. Entdecke jetzt