⊱ 𝐂𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫 6 ⊰

578 162 58
                                    

"هیچکس دوستت نداره، هیچکس باهات صادقانه رفتار نمیکنه."

___________________________________

شیو نیانگ لبخند زد و دستش رو عقب کشید.
لبهاش با رژ لبی که شن شیلیو براش خریده بود، پوشیده شده بودن. مثل گُُلی که به خون آغشته شده، صورت رنگ پریده و با وقارش، زیبا تر از همیشه بود.

"میدونم که دربارش تعجب کردی. حالا که امروز شانسش پیش اومده، بزار برات روشنش کنم، تو واقعا پسر من نیستی!"

"حتما احساس خوبی داری که اینو می‌شنوی، مگه نه؟" 
پلکهای چانگ گنگ کمی لرزیدن. هنوز جوون بود و یاد نگرفته بود، که چطوری احساساتش رو مخفی کنه. 

تو این دنیا، مهم نیست که چقدر یه دوست، خوب یا چقدر یه معلم دلسوز باشه، هیچ کس نمیتونست جایگزین مادر بشه. حتی یه پدر هم نمیتونه! 

اینطور نبود که، چانگ گنگ هرگز آرزوی داشتن مادر نکرده باشه، فقط بعضی وقتها، دونستن اینکه آرزوت هرگز به واقعیت تبدیل نمیشه، باعث میشه که سرنوشتت رو پس بزنی، و اینطوری از همه‌ی مشکلاتت دردناکتر خواهد بود. دلش برای خودش میسوخت.

چانگ گنگ هزاران بار بهش فکر کرده بود؛ اون امکان نداشت پسر واقعی شیو نیانگ باشه! و حالا، اون خیلی ناگهانی جواب رو گرفته بود.

قلبش خالی از هر احساسی بود، و خودش هم این خلأ رو درک نمیکرد. 

حس پیشبینی درون قلب چانگ گنگ تقویت شد و بلافاصله هشیار شد.

"چرا الان انقدر یهویی، این رو میگی؟"

شیو نیانگ، به صورت خودش درون آینه نگاه کرد. شاید به خاطر پودر زیاد بود، که صورتش انقدر رنگ پریده به نظر میاومد. 

با احتیاط کمی رژ به انگشتش مالید و اون رو روی گونهش کشید.

"چانگ گنگ  اسمیه  که من برات گذاشتم. مردم دشتهای مرکزی یه ضرب المثل دارن که میگن ⟨چی مینگ در شرق، چانگ گنگ در غرب، هنگام گرگ و میش برمیخیزد، و برپا کنندهی کشتار و قتل عام خواهد بود.⟩ داخل بدنت، کثیفترین و در عین حال نجیب ترین، خون دنیا جریان داره! تو متولد شدی تا یه هیولای فاجعه بار باشی، اسمی مناسبتر از این، برات وجود نداشت."

چانگ گنگ خیلی سرد جواب داد: "من نتیجه‌ی سرگردون شدنت توی کوه های غربی و اسارتت توسط راهزنا نبودم؟ پسر یه فاحشه و یه راهزن! طوری که انگشت برای شمردن 'باباهای من' کم میآری، پس این اشرافیتی که ازش حرف میزنی چیه؟!" 

شیو نیانگ برای یه لحظه شوکه شد. حتی به عقب، نگاه هم نمی کرد. نشونه ای از درد، درون چشمهای گیرای اون برق میزد.
                                                          
ولی به سرعت ناپدید شد و آرامش جای اون روگرفت.

Sha Po Lang / Persian TranslationWhere stories live. Discover now