⊱ 𝐂𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫 8 ⊰

662 156 30
                                    


شن یی: "من یکی از افراد لشکرآهنی سیاهم، زیردست و تحت فرمان مستقیم مارشال گو!" 
______________________________________

نگاه نوجوون و قاتل به همدیگه گره خورد. پنجه‌های توله گرگ، هنوز تیز نشده بودن ولی به نظر می.رسید ذاتا قدرتمند بودن. 

باید یه جور واکنش غریزی باشه؛ وقتی مردم توی یه وضعیت مرگبار گیر می‌افتن، دو جور آدم  هستن که ممکنه مقابله به مثل کنن و به مبارزه ادامه بدن؛ اولین دسته کسایی هستن که با احتیاط همه جوانب رو بررسی می‌کنن یا از سر اخلاقیات، انجام وظیفه، درستکاری و بعد از اینکه وضعیت رو سبک سنگین کردن، از خودشون دفاع میکنن؛ دل و جرات الکی ندارن، فقط وجدان یا هوششون به ترسشون غلبه می‌کنه؛ این شجاعت واقعیه! 

دسته‌ی دیگه‌ای هم وجود دارن که به هیچی فکر نمی‌کنن، همه چیز رو بر اساس غریزه جلو می‌برن؛ به طور غریزی عصبانی می‌شن، و باز هم به طور غریزی برای مبارزه اراده پیدا می‌کنند.
حتی اگه توی قلبشون تقریبا باور داشته باشن که این مقاومت نتایج ترسناک تری رو براشون به بار میاره، بازهم نمی‌تونن خودشون رو از گرفتن لقمه از دست دشمن منصرف کنن! 

توی این لحظه، چانگ گنگ بدون شک از دسته ی دوم بود و شاید فقط خود کلمه‌ی "ترس" کافی بود که تا سر حد مرگ عصبانی بشه. 

توی اون سال‌ها، فقط شیو نیانگ نبود که عذاب وجدان داشت، چانگ گنگ هم همینطور بود. در نهایت، شیونیانگ اون رو نکشت، شاید چون نصف خونی که توی بدنش جریان داشت متعلق به خواهر بزرگترش بود! و چانگ گنگ هم شیونیانگ رو نکشت، چون علی رغم سال ها عذاب، بازم شیونیانگ کسی بود که اون رو بزرگ کرده بود.

بربر صورت زخمی، انگار با نگاه خیره‌ی چانگ گنگ چاقو خورده بود؛ مشت غول پیکرش رو با عصبانیت بالا برد تا خون چانگ گنگ رو بریزه. تو همین لحظه، ناگهان صدای غرشی از بیرون  اومد، و بربری که نگهبان جلوی در بود با به پرواز دراومدنش، نصف اتاق رو خراب کرد.

اتاق تاریک ناگهان روشن شد و پرتوهای خورشید همه جا رو پر کردن. چانگ گنگ قبل از اینکه چشماش رو بخاطر نور زیاد تنگ کنه، صدای فریاد گوشخراشی رو شنید.
بازوی مرد صورت زخمی که چانگ گنگ رو نگه داشته بود، با بی رحمی قطع شد. چانگ گنگ جایی برای گذاشتن پاهاش نداشت، پس فقط سعی کرد به پهلو روی زمین بیوفته تا آسیب نبینه.
لحظه ای بعد، به آرومی توسط زرهپوش دیگه ای به آغوش کشیده شد. 

همیشه توی حیاط معلم شن، چند تایی زره فلزی زهوار در رفته، به صورت درهم و برهم افتاده بود. ولی زره های سنگین خیلی گرون بودن و مکانیک های عادی اجازه‌ی تعمیرشون رو نداشتن مرد با نفوذی مثل شو بایهو هم، اجازه ی دسترسی بهشون رو نداشت.
_حتی فقط یه بار، پیش اومده بود که یه زره سنگین کامل شده رو برای بازیافت به تپه ژنرال ببرن. معلم شن موذیانه از رابط هاش استفاده کرد تا زره رو به خونه بیاره. اون با اشتیاق بچگانه ای دل و رودهی زره قدیمی رو بیرون ریخت و اجزای بیرونی زره رو کاملا برای چانگ گنگ توضیح داد.
چانگ گنگ به یاد می آورد که یه بار گفته بود وقتی کسی زره سنگین می پوشه، قدرتش هزاران برابر می شه؛ می تونه اسب های جنگی رو له کنه، دیوارهای اطراف شهر رو خرد کنه و اگه کاملا اصولش رو درک می کرد، مهم نبود که یه بچه باشه یا یه بزرگسال، باز هم می تونست این کارها رو انجام بده؛ با این حساب، بلند کردن یه کوه هم، دیگه سخت ترین کار محسوب نمی شد!

Sha Po Lang / Persian TranslationDonde viven las historias. Descúbrelo ahora