⊱ 𝐂𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫 13 ⊰

688 160 268
                                    


این مرد با نام خانوادگی گو، ممکن بود فکر کرده باشه برای معذرت خواهی میره، اما متاسفانه، هرجوری بهش نگاه می کردی بیشتر به نظر میرسید برای دعوا راه انداختن اومده.

________________________________________

گویون دقیقا عمارت کناری چانگ گنگ اقامت داشت، ولی برعکس اقامتگاه چانگ گنگ، جایی که گویون مستقر شده بود بی اندازه سرد به نظر می‌اومد.

اگر چانگ گنگ می گفت ⟨نیازی به خدمت کردن نیست⟩ شهردار گوو بدون معطلی و بی شرمانه ستایشش می‌کرد ⟨قلب سرورمون برای مردمش می تپه⟩ و باز هم دو جین خدمتکار دیگه می‌فرستاد.

با این حال، حتی اگر یک گونی شجاعت پیدا میکرد، استاد گوو اونقدر جربزه نداشت که جلوی مارشال گو حتی یک کلمه چاپلوسی کنه.

گویون طبق معمول دستور سراسری ⟨مزاحمم نشین⟩  برای اقامتگاهش داده بود. به جز سربازان ترسناک اردوگاه سیاه اهنی، هیچکس جرات نداشت یک قدم هم به اونجا نزدیک بشه.

هر وقت خوب نمی‌دید یا نمی‌شنوید، گویون به شدت آشفته می‌شد و از وجود افراد نااشنای دور و برش متنفر بود.

شن یی برای مدت زیادی ندیده بود که اون انقدر بهم ریخته باشه، انگار هر درخت و بوته‌ای یک سرباز دشمن بود. فکر می‌کرد که با دو سال مخفی شدن در شهر کوچیکی مثل یانهوی، گویون یاد گرفته که با مفهومی مبهم از زندگی معمولی، همزیستی داشته باشه. اما به نظر می‌رسید غیر ممکنه.

کسی که یاد گرفته بود در صلح زندگی کنه فقط ⟨شن شیلیو⟩  بود، نه گویون.

در حقیقت، اگر چه گویون معمولا با اعتماد به نفس و خونسرد رفتار می‌کرد، اما هشت تا از نه قسمتش الکی بود و انقدر خوب نقش بازی می‌کرد که کسی متوجه واقعیت نمی‌شد.

حتی با وجود اینکه واقعا کور و کر بود، اما جوری رفتار می‌کرد که انگار این هم الکیه.

از این نظر، مارشال گو ضرب المثلی برای خودش ساخت که می گفت: "درست میتونه غلط باشه، غلط میتونه درست باشه."  شن یی گاهی نمی‌دونست که اون واقعا چیزی رو از درونش از دست داده یا این هم یک بازیه.

آه درسته، اون قلب پاک و صادقی داشت ولی بسیاری از مردم باور نمی‌کردن.

نزدیک عصر، تازه شب شروع به بالا اومدن کرده بود و ستاره‌های گرگ و میش هنوز خودشون رو نشون نداده بودن، ولی اولین کاری که گویون بعد از برگشتن به اتاقش کرد، روشن کردن چراغ بود.

لیو لی رو برداشت، چشمانش رو مالش داد و به شن یی گفت: "دارومو بیار."

شن یی دقیقا یک موش با ادب و محترم و رام بود. حتی موقع جنگ با دشمن، کارهایی انجام میداد که بی‌ ربط به وظیفه‌ی اصلیش بودن‌؛ با لحن تکرار شده‌ای گفت: "مارشال بزرگ سی درصد از دارو هنوز سمیه، اگه وضعیت اضطراری‌ای ندارین پیشنهاد میکنم تا حد امکان کم بخورین...."

Sha Po Lang / Persian TranslationWhere stories live. Discover now