⊱ 𝐂𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫 40 ⊰

150 29 0
                                    


«یادت باشه، توی میدون جنگ، کسی که نخواد بمیره، زودتر از همه می‌میره.»

پرچم بزرگی به آرومی از بالای کوه بلند شد. در نگاه اول، به نظر می‌رسید که روی اون ‹روستای شینگ‌هوآ› نوشته شده. اما هنگام وزش باد و بعد از دقیق‌تر نگاه انداختن بهش، کلمه‌های نوشته شده روی اون ‹شینگ زی‌لین› بودن. دسته‌های بزرگ و کوچکی از راهزنان خودشون رو پشت چمن قایم کرده بودن، زره‌های خودساخته‌ای به تن کرده بودن، تیرها و کمان‌هایشان بر افرادی که پایین ایستاده بودن نشونه گرفته شده بودن.

یک درخشش نقره‌ای رنگ از بالای کوه چشمک زد. چانگ گنگ چشم‌هاش رو ریز کرد تا نگاهی بندازه. یک زره سنگین که کسی نمی‌دونست از کجا دزدیده شده بالای تپه ایستاده بود، شبیه به یک هدف تیراندازی بود. از این فاصله چهره‌ی فردی که اون رو پوشیده بود معلوم نبود.

راهزن‌ها داشتن از خود مارکوس حافظ صلح دزدی می‌کردن، چانگ گنگ برای لحظه‌ای نمی‌دونست بخنده یا گریه کنه.

اما وقتی به عقب نگاه کرد، فهمید که گو یون اصلا لبخند نمی‌زنه، در حقیقت، برعکس بود. چهره‌اش کاملا عصبی و خشمگین به نظر می‌رسید، از بین دندون‌های قفل شده‌اش کلمه‌ای گفت: «کودن.»

چانگ گنگ سریعا بهش فکر کرد و صداش رو پایین آورد: «پس شایعات مربوط به همکاری مقامات نواحی مرزی جنوبی با راهزن‌ها شایعه نبوده، بلکه حقیقت داشته؟»

گو یون چیزی نگفت. حالت چهره‌ش حتی عصبی‌تر هم شد.

در زمان سلسله‌ی لیانگ کبیر،‌ محصولات بومی دریای شرقی مروارید، محصولات بومی لو لان شراب‌های مرغوب، و محصولات بومی نواحی جنوبی راهزن‌های کوهستانی بودن.

در دو سال گذشته، هنگام اجرای طرح عروسک‌های کشاورزی، کشاورزها نمی‌تونستن کار پیدا کنن. بعضی‌ها بازرگانانِ مسافر رو دنبال کردن تا در شمال زندگی کنن، و برخی دیگه تصمیم گرفتن برای تاریکی روشنایی رو کنار بذارن و تبدیل به راهزن‌های کوهستانی شدن. وقتی کالاها و جیره‌های غذایی ارزون‌تر شد، پول با ارزش‌تر شد. بنابراین، روز به روز از تعداد افرادی که مواد غذایی تولید می‌کردن کمتر و کمتر می‌شد، اما در عوض، طلا و نقره جمع می‌کردن: که این امر به میزان غارت راهزن‌ها کمک شایانی کرده و تعداد اونا رو افزایش داد.

فرهنگ راهزن‌های کوهستانی به طرز وحشیانه‌ای در اینجا گسترش پیدا کرده بود، تعداد لانه‌های راهزن‌ها از لانه‌های خرگوش‌ها بیشتر شده بود. این وضعیت بیشتر شبیه به این گفته‌اس ‹آتش‌سوزی هرگز متوقف نمی‌شه، و دوباره با نسیم بهاری متولد می‌شه›.

ارتباط و رابطه‌ی بین ارتش نواحی مرزی جنوبی و وزارت جنگ شبیه به رابطه‌ی بین یک بچه و نامادری‌اش بود: بودجه‌ی اونا کافی نبود، پس توانایی مقابله با راهزن‌ها رو نداشتن.

Sha Po Lang / Persian TranslationTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang