7 - White Wolf

111 19 0
                                    

فلش نکست*

"مامان ...متاسفم که اونجوری رفتم"با سری که خم بود به

مادرش گفت ، مظلوم تر از هر موقعی به نظر میرسید

"من واقعا متاسفم..."

"جیمین...عزیزم..."مادرش صداش لرزید و هق کوچیکی زد

انتظار نداشت بتونه به این زودی پسرش رو ببینه

تو این مدت با خودش کلی فکر کرده بود اما دور بودن از پسرش و این حس که بهش میگفت با ارزش ترین داراییه زندگیت رو دستی دستی از بین میبری، باعث شده بود شکننده تر از همیشه بشه.

وقتی پسر الفاش رو توی اون وضع دید، تصمیم گرفت چیزی نگه و فقط با بغل کردنش، این افکارش رو خنثی کنه

وقتی که پسرش رو در اغوش گرفت، اون متقابلا بغلش نکرد.

قلبش فشرده شد، میدونست نباید انتظاری داشته باشه همین که پسرش پیشش اومده بود خودش به اندازه ی کافی عجیب بود

اما جیمین تنها گنجینه اش بود، تک پسرش

نمیتونست اونم از دست بده.

جیمین با یک تماس تلفنی به جفتش گفت که نمیخواد بهش نزدیک بشه

حق نداره جلوی چشمش ظاهر شه

تمامِ تلاشش رو کرده بود موقع حرف زدن صداش نلرزه اما ممکن نبود.

پشت تلفن ارتباطشون رو قطع کرد

ارتباطی که هنوز شکل نگرفته بود، ارتباطی رو که توسط روحشون پیوند خورده بود.

اما این دوری کردن دوطرفه دردناک تر هم شد

چون حتی همون لمس های تصادفی هم از بین رفت...

فلش نکست*

««——≽••🐺••≼——»»

جین به همراه سبدِ لباسای شسته شده، وارد اتاق خواب مشترکش با نامجون، شد

اتاق بزرگی داشتن ، دیوار هایی به رنگ دودی و خاکستری که با کفپوش مشکی و پرده های زیتونی، هارمونی جالبی ایجاد میکرد.

در حالی که لباسای تمیزش رو توی کمد دیواریِ خاکستریش، میچید به نامجون اشاره کرد

"نامجونا...اون لباسای کثیفتو شستی یا نه؟؟"

"ا..اره..." با تردید جواب داد

ᴍᴏᴏɴ ꜱᴛ𖢄ɴᴇWhere stories live. Discover now