12 - Young Alpha

114 22 0
                                    


تنها چیزی که حس میکرد ارامش بود

دیشب یکی از لذت بخش ترین شب های عمرش رو گذروند.

با این که پیش جونگ کوک نخوابیده بود اما پیرهن چارخونه ی قرمز-مشکی الفاش رو در اغوش داشت، تمام شب اون رو به بینیش فشرده و ریه هاش رو از عطر سنگینه الفاش پر کرده بود، برای همین سرحال تر از هر روزی به نظر میرسید.

کش و قوصی به بدنِ خوش فرمش داد و از اتاق مهمان خارج شد

از پله ها پایین رفت و جین رو در حال اماده کردن برنج برای صبحانه ، پیدا کرد

"صبح بخیر هیونگگگ"

با لحن کش داری سلام کرد

"هیشش"

بتا دستش رو جلوی بینیش گرفت و با صدایی که انگار از ته چاه در می اومد ادامه داد

" همه خوابن ...تو چرا انقدر زود بیدار شدی؟"

تهیونگ با کمترین صدا خودش رو به جین رسوند و نزدیکش شد.

"من همیشه زود بیدار میشم...اونا زیادی خابالو ان"

"افرین به پسر کوچولوی خودم.."

با لحن بامزه ای گفت و یه ضربه ی اروم روی نوک بینی تهیونگ زد

امگا با تعجب پلک زد و وقتی ذهنش انالیز کرد، اعتراض کرد

"من کجام کوچولوعه انگار خودت چقدر بزرگی که من پسرت باشم"

"تهیونگا ...سخت نگیر به هر حال من هیچ وقت نمی تونم بچه ی خودم رو داشته باشم ...اما تو میتونی...پس بذار از قدرت سنم استفاده کنم و توی کیوت رو به فرزندی بگیرم..."

سرش رو بالا گرفت و یک دستش رو روی قفسه ی سینه اش گذاشت و با حالت دراماتیکی ادامه داد

" به شرافتم قسم که مادر نمونه ای خواهم بود.."

بعد از این اجرای حماسی، سکوت عذاب اوری به وجود اومد که با انفجار خنده ی تهیونگ و جین شکسته شد.

هر دو از ته دل میخندیدن، این لحظات شاد تکرار نشدنی بود.

باید از تک تکشون لذت برد چون معلوم نیست در اینده، سرنوشت چه برنامه هایی برای اونها رقم میزنه

و از همین جمعِ کوچیک و صمیمی...چند نفر باقی میمونه

" دارین به چی میخندین؟"

جونگ کوک با موهایی که در اثر تماس با بالش ، سیخ شده بودن و در حالی که دستش رو روی چشمای پف کرده اش میکشید پرسید و توجه اون دو نفر رو جلب کرد

ᴍᴏᴏɴ ꜱᴛ𖢄ɴᴇWhere stories live. Discover now