"چه غلطی میکنی...!"
صدای جونگ کوک بود که از شدتِ خشم، دو رگه شده بود
نفهمید چطور اتفاق افتاد با شنیدنِ صدای جونگ کوک، حواسش پرت شد
با حسِ سوزشی روی پوستِ حساسِ گردنش، سرش رو با شتاب به سمتِ مخالف چرخوند و خراشی که روی پوستش افتاد و همچنین باریکه ی خونی که ازش جاری شد رو احساس کرد
سونگ هم به سمتِ صدا برگشت و با زبونش خونِ تهیونگ که روی دندونِ نیشش مونده بود رو با حالت شهوت انگیزی لیسید
پوزخندی به جونگ کوک زد و دوباره شونه های تهیونگ رو به دیوار چسبوند
اما این بار صدای خرناس از سمتِ جونگ کوک شنیده شد و لحظه ای بعد،
سونگ به دیوار اجری کوبیده شد
شدتِ ضربه به حدی شدید بود که تقریبا توی دیوار فرورفت و خرده اجر ها روی زمین ریخته شدن
تهیونگ صورتش رو مچاله کرد و از اونا فاصله گرفت
جونگ کوک مشتاش رو یکی بعد از دیگری به صورت و بدنِ سونگ میکوبید
الفا انتظار همچین قدرتی رو از جونگ کوک نداشت
پسرک با این که هنوز رسما الفا نشده بود، قدرتش از بقیه ی الفاهای بزرگِ پک هم بیشتر بود
سونگ تنها کاری میتونست بکنه این بود که دستاش رو محافظِ صورتش قرار بده، قبل از این که فکش توسط این هیولا خورد بشه
جونگ کوک فرصتِ نفس کشیدن نمیداد .
تمام صورتِ جذابش با خون خودش پوشیده شده بود
داشت از حال میرفت که جونگ کوک عقب کشید
از لای پلکای ورم کرده اش به سختی نگاهی انداخت
تهیونگ سرِ جونگ کوک رو توی دستاش گرفته بود و چیزی بهش میگفت که اون نمیتونست بشنوه
همونجا روی زمینِ سرد، سر خورد و از هوش رفت
-این که یک الفا از هوش بره یعنی قدرت خیلی شدیدی در مقابلش استفاده شده، گاهی یک الفا به تنهایی با پنج بتا میجنگه و براش چیزی نیست-
««——≽••🐺••≼——»»
جونگ کوک با بستنی توی دستش بیرون اومد اما تهیونگ اونجا نبود
YOU ARE READING
ᴍᴏᴏɴ ꜱᴛ𖢄ɴᴇ
Fanfiction[ ᴍᴏᴏɴ ꜱᴛ𖢄ɴᴇ ] ◂ خلاصهای از داستان : چند سال پس از انتخاب نماینده ها، هرج و مرج درون پک سیلورمون شدت گرفت! بر خلاف انتظارات، سیلورمون دگرگون شد! قدرت بین اقوام منتقل شد و بانو پالادی برای نجات خانوادش جون خودش رو فدا کرد پک سیلورمون رسماً نمایند...