امروز هم مثل بقیه ی روز ها بود با این تفاوت که تایم نهارجین به همراه فرد دیگری –که انگار از افراد سرشناس پک بود- سرِ میزِ اونها نشسته بود.
تهیونگ بی دلیل حس بدی پیدا کرد
نگاهِ اون غریبه به تهیونگ طوری بود که انگار میخواد بازجوییش بکنه – که واقعا هم میخواست- با تردید به سمت میزِ مشترکشون رفت
اما با صدای خوشحالِ جونگ کوک ، حسِ بدش از بین رفت.
کنار جین و جیمین و درست رو به روی جونگ کوک نشست
اون فرد غریبه با صدای عمیقی – که نشان از الفا بودنش بود- شروع به صحبت کرد
"سلام... تهیونگ شی من کیم نامجون هستم... جفتِ جین.."
ابرو های امگا بالا پرید
کیم؟؟؟؟
پس این نامجونه!!!
ادامه داد"جین همش از تو تعریف میکنه...مدتی بود که میخواستم شخصا ببینمت اما متاسفانه وقت نکردم.. حالا شانس اشنایی باهات رو دارم... از دیدنت خوشوقتم.."
در پایانِ جملش دستش رو برای تهیونگ دراز کرد و امگا به گرمی فشردش
حالتِ صورتِ نامجون طوری بود که هیچ حسی رو نمیشد ازش خوند برای همین تهیونگ احساسِ خوبی نداشت.
در همین حین ... جونگ کوک به این فکر میکرد که چطوری به تهیونگ بگه قصد سورپرایز کردنِ جیمین رو دارن!.
جین با ذوق نگاهشو بین تهیونگ و نامجون میچرخوند و جیمین بی حوصله با غذاش بازی میکرد انگار توی یک دنیای دیگه بود
حتی وقتی تهیونگ جواب نامجون رو داد و به همراه پسر مو نارنجی اونا رو ترک کرد هم متوجه نشد ،حتی متوجه شکل گیریِ اخمای غلیظِ جونگ کوک هم نشد
چیزی نگذشته بود که بوی چمن به مشامش رسید
دوباره سر و کله اش پیدا شده بود مین یونگیِ رو اعصاب...
جیمین با بی حوصلگی، بدونِ حرفی از جاش بلند شد و به سمت مخالف رفت
دلش نمیخواست با اون ^ سبزک ^ رو به رو بشه اما درست همون لحظه چیزی زیر پایش قرار گرفت و با صورت به زمین خورد
همین طور که روی زمین دراز کشیده بود، صدای خنده های روی اعصابه اون الفا به گوشش رسید
خنده هایی که فِیک بودنشون کاملا مشخص بود و بعد از اون صداش
" دست و پا جلفتی... حتی بلد نیستی راه بری!!"
YOU ARE READING
ᴍᴏᴏɴ ꜱᴛ𖢄ɴᴇ
Fanfiction[ ᴍᴏᴏɴ ꜱᴛ𖢄ɴᴇ ] ◂ خلاصهای از داستان : چند سال پس از انتخاب نماینده ها، هرج و مرج درون پک سیلورمون شدت گرفت! بر خلاف انتظارات، سیلورمون دگرگون شد! قدرت بین اقوام منتقل شد و بانو پالادی برای نجات خانوادش جون خودش رو فدا کرد پک سیلورمون رسماً نمایند...