دیگه همچین اتفاقی نمیفته

11.2K 1.9K 62
                                    

تهیونگ ساعت 7 صبح بیدار شد که وقت کافی برای آماده شدن و رفتن به سر کار داشته باشه. شلوار پارچه‌ای مشکی و سوییشرت بنفش تیره‌ش رو پوشید و وقتی حاضر شد، به ایستگاه اتوبوس رفت. از اتوبوس سوار شدن خوشش نمیومد، آدمای زیادی اونجا بودن. از این موضوع متنفر بود.
همیشه به این فکر میکرد که وقتی بدهیش رو داد، یه دوچرخه بخره. ولی حالا که میدونست دوچرخه الکتریکی ساخته شده، قطعا باید یدونشو میخرید.
15 دقیقه زودتر از زمان شیفتش رسید. وقتی اینگوک رو دید که داره همه چیز رو براش آماده میکنه، لبخند ملایمی تحویلش داد.
اینگوک هم در جوابش لبخند زد:
-صبح بخیر. جالبه که انقدر وقت شناسی.
تهیونگ از حرفش تعجب کرد:
-چرا فکر کردی نباید وقت شناس باشم؟
اینگکوک حندید:
-اوه، نه، به خودت نگیر. جیهون هیچوقت وقت شناس نبود.
و باعث شده اخمهای تهیونگ باز شه.
تهیونگ شونهای بالا انداخت:
-خب، من دوست ندارم دیر کنم.
-خوبه، خوشم اومد.
تن صدای اینگوک یکم بلند بود که باعث شد تهیونگ بخنده. تهیونگ رفت لباسهاش رو عوض کرد و بعد منتظر سفارشها شد.

اون روز، از اولش روز پرکاری بود. 5 تا سفارش جدید به سفارشهای فیکس شده، از 8 تا 12:30 اضافه شده بود. تهیونگ آماده شد که سفارش بعدی رو به برج Mama ببره. با اینکه یکم خسته بود، دوچرخه رو نگه نداشت، عوضش تندتر پدال زد. همین الآنشم بخاطر برنامه کاری متراکم و سفارشهای اضافه، دو دقیقه دیر کرده بود.
--
تهیونگ وارد سالن زیبایی شد:
-ببخشید که منتظر شدین.
مینجی که همچنان داشت کار میکرد لبخند زد:
-عیبی نداره عزیزم. میشه یه دقیقه صبر کنی؟ همه سرشون شلوغه.
پسر مو مشکی با خودش فکر کرد: منم همینطور.
اما به جاش لبخند کوچیکی زد:
-بله حتما.
همینطوری که منتظر بود، داشت دقیقههایی که میگذشتن رو میشمرد. تحویل بعدیش برای کمپانی JK بود و واقعا واقعا نباید دیر میکرد.
بعد از 6 دقیقه بالاخره به حرف اومد:
-معذرت میخوام مینجی، من واقعا باید برم.
مینجی همونطوری که موهای مشتری رو اسپری مو میزد گفت:
-فقط یه ثانیه.
و بعد سریع کیف پولش رو برداشت و پول سفارش رو پرداخت کرد.
تهیونگ با عجله گفت:
-ممنون. خداحافظ.
و سریع با قدمهای بلند و سریع از اونجا بیرون اومد.
تند تند به سمت کافه پدال زد، 8 دقیقه دیر کرده بود و میدونست قراره سرزنش شه.
-اینگوک ببخشید واقعا من...
اینگوک بسته سفارش رو دستش داد:
-وقت عذرخواهی نداریم. حتما سر کارکنای سالنشون شلوغ بوده. الآن باید شرکت جی کی باشی. آقای جئون حتما عصبانیه. فقط عذرخواهی کن و هیچی دیگه نگو. برو.
تهیونگ با نا امیدی غرید. سریع دویید بیرون و سوار دوچرخه شد. انقد سریع پا میزد که پاهاش بی حس شده بودن. وقتی رسید حتی وقت فکر کردن به برداشتن کلاه و ماسکش رو هم نداشت. فقط با عجله وارد ساختمون شد.
همونطوری که سفارش جیسو رو روی پیشخوان میذاشت گفت:
-بعدا میام پولشو میگیرم.
و سمت آسانسور دوید. داشت فحش و لعنت بار آسانسور میکرد که انقدر کند حرکت میکرد. وقتی بالاخره رسید نفس نفس میزد. یادش اومد آقای جئون چی درمورد ماسک و کلاه بهش گفته بود. همونطوری که زیر لب حرفهای مدیر عامل رو درمورد زیبایی شناسی و چرت و پرتاش زمزمه میکرد، چشمهاش رو تو حدقه چرخوند و درشون آورد.
با آستینش، عرق پیشونی و گونه‌هاش رو پاک کرد. سعی میکرد تا حد ممکن موقر بنظر بیاد. درکل زیاد به اینکه چجوری دیده میشه اهمیت نمیداد ولی الان بهرحال توی ساختمون یه میلیونر بود.
سه بار در زد و منتظر شد که مدیر عامل بگه بیا تو. صدایی از داخل بلند شد که بلندتر از دیروز بود. آهی کشید، سرش رو پایین انداخت و وارد شد:
-واقعا معذرت میخوام جناب جئون. تحویل سفارش قبلی طول...
-دیروز شنیدی چی گفتم؟
جانگکوک روی صندلیش نشسته بود و پشتش به پسر مو مشکی بود. از روی شونش نگاهی به تهیونگ انداخت ولی ارتباط چشمی برقرار نکرد:
-من حرف میزنم، من سوال میپرسم. و تنها چیزی که همین الآن میخوام از دهن کوفتیت بشنوم اینه که "معذرت میخوام و دیگه همچین اتفاقی..."
حرفش رو چند ثانیه نگه داشت، صندلیش رو چرخوند و به صورت تهیونگ نگاه کرد. جملش رو با صدای آرومی تموم کرد:

TOUCH OF THE POORМесто, где живут истории. Откройте их для себя