فقط چند روز از اون قضیه گذشته بود. جانگکوک حس می کرد دمدمی مزاج شده. کلی هزینه کرده بود و روی یه ماشین سرمایه گذاری کرده بود، ولی معلوم شده بود قضیه کلاهبرداریه.
بخاطر ساعت های طولانی کاری و اینکه خیلی وقت بود به خودش نرسیده بود، خودش برای بررسی ماشین نرفت. فقط برگه انتقال رو امضا کرد. ولی ماشین، چیزی که اون تاجر بهش نشون داده بود نبود.
سر همین موضوع، 550,000 یورو از دست داده بود. نه اینکه تاثیر خاصی روش داشته باشه یا همچین چیزی، چون بهرحال اون یه میلیاردر بود، ولی با اینکه مدیر عامل شرکت بود و روی همه چیز کنترل داشت، هیونگاش سرزنشش کرده بودن. خیلی زیاد.
جانگکوک با نا امیدی پرسید:
- نمیشه فقط این ماشین عنو مقاوم سازیش کنیم؟
نامجون شونه هاش رو بالا انداخت:
- حتی اگه همچین کاری کنیم، اون پولی که خرجش کردیمو ساپورت نمی کنه. بعدشم کی اصلا میخرتش؟ ما فقط با آدمای پولدار مثل خودمون کار می کنیم.هوسوک با تردید پیشنهاد داد:
- خب می تونیم دنبال مشتریای دیگه بگردیم.
جانگکوک قاطعانه جواب داد:
- آدمای بی کلاس؟ من با آدمای کلاس پایین کار نمی کنم.- قبل از اینکه اون برگه ها رو امضا کنی باید فکرشو می کردی. همه اینا بخاطر تو اتفاق افتاد.
تشر یونگی باعث شد اخمای جانگ کوک تو هم بره.
- چند بار بهت گفتم یکم به بدن کوفتیت استراحت بده؟ چند بار بهت گفتم به خودت برس؟جانگ کوک سرش رو پایین انداخت. سکوت اتاق رو گرفت چون دو تا پسر دیگم جرأت نداشتن چیزی بگن.
بعد چند لحظه پسر کوچیکتر به حرف اومد:
- ببخشید.نامجون پیشنهادش رو به بقیه گفت:
- خیلی خب، بیاین بریم بیرون غذا بخوریم و برای چند ساعت فراموش کنیم چه اتفاقی افتاده.
همه با سر تایید کردن جز یک نفر:
- من کار دارم، نمیتونم ب...یونگی با صدای بلندی تشر زد:
- جانگ کوک!
بعد از چند ثانیه ادامه داد:
- ما باهم میریم کافه جانگ که یچیزی بخوریم و بعدش تو میری خونه.- ولی هیونگ...
- برام مهم نیست چی میخوای بگی. بعد از اینکه غذا خوردیم برو خونه و زود بخواب. داری زیادی از خودت کار میکشی.
با اینکه یونگی اولش خیلی محکم حرف میزد، ولی آخر جملش رو همینطوری که به برادر کوچکترش نگاه می کرد، با صدای ملایمی بیان کرد.نامجون گفت:
- من زنگ میزنم سفارش امروزو کنسل کنم.
و گوشیش رو برداشت.--
اینگوک به پسری که روی چارپایه نشسته بود نزدیک شد:
- هی ته، مجبور نیستی امروز سفارش شرکت JK رو ببری. کنسل کردن.تو چند روز گذشته وقتی تهیونگ سفارش مدیر عامل سخت گیر رو تحویل میداد، هربار زیر نگاهای خیرهش معذب میشد. زیاد با هم حرف نمیزدن. تهیونگ تصمیم گرفته بود قوانین احمقانش رو دنبال کنه و فقط وقتی حرف بزنه که جئون باهاش حرف میزنه یا ازش سوال می پرسه.
YOU ARE READING
TOUCH OF THE POOR
Romance🥀🌪 دو تا آدم، از دو تا دنیای کاملا مختلف. یکی درحال زندگی کردن، اونیکی فقط دنبال زنده موندن. جئون جانگ کوک، معاون شرکت اتومبیل JK، دوست داره همه رو زیر کنترل خودش بگیره، و تا حالا موفق هم بوده و فکر میکنه از این به بعدم خواهد بود چون یه آدم ثرو...