اصلا گوش میدی؟

12.6K 2K 119
                                    

تهیونگ وقتی به پذیرش رسید با لحن نه چندان راحتی گفت:
-سلام. پیک از کافه رستوران جانگ؟
لحنش بیشتر سوالی بود و باعث شد دختر پشت پیشخوان لبخند بزنه. دختر صداش رو صاف کرد:
- پیک جدید؟
تهیونگ با صدای آرومی جواب داد:
- ام، بله.
یکی از نایلونهای سفارش رو روی پیشخوان گذاشت و دختر بهش پولش رو داد.
لبخند زد:
- خیلی خب، آقای جئون رو منتظر نگه ندار. اتاق کارش طبقه هشتمه، سمت راست دومین در.
- ممنون.
تهیونگ سمت آسانسور رفت. صبر کرد تا افرادی که توی آسانسور بودن پیاده شن. بعد وارد شد و دکمه طبقه هشتم رو فشرد. واقعیت این بود که یکم احساس هیجان میکرد. حس میکرد جاش اونجا نیست، به هیچ وجه.

تمام این آدمهای تر و تمیز و شیک که باهاشون روبرو میشد باعث میشدن احساس کوچیک بودن کنه و صادقانه... حس بی ارزش بودن... خیلی خیلی بی ارزش.

با قدمهای لرزون و نامطمئن از آسانسور بیرون رفت و سمت راست پیچید. با تعجب به در نگاه کرد. همه درها عادی بودن، درحالی که این یکی در خیلی خاص و تجملی بود و روش با طلا نوشته شده بود:" معاونت – جئون جانگکوک."
دستش رو بالا برد و با نگرانی سه بار در زد. صدای محوی از داخل شنید که میگفت:" بیا تو."
در رو باز کرد:
- پیک هستم از جانگ...
معاون حرفش رو قطع کرد:
- تو دیگه کی‌ای؟
به صندلیش تکیه داده بود ولی وقتی صدای ناآشنای پسر رو شنید، مجبور شد برگرده و نگاهش رو بهش بندازه.
از اونجایی که تهیونگ یکم ترسیده بود، هنوز باهاش ارتباط چشمی برقرار نکرده بود، ولی وقتی لحن سردش رو شنید، سرش رو حتی بیشتر و تا جای ممکن پایین انداخت:
- ام... من پیک ج... جدید...
جانگکوک از جاش بلند شد و دستش رو روی میز گذاشت. به جلو خم شد و نهیب زد:
- مشکل گفتاری‌ای چیزی داری؟ یه سوال ساده پرسیدم.
تهیونگ خیلی کوتاه جواب داد:
- تهیونگ. پیک جدیدم. اینم سفارشتون.
و به داخل اتاق نشیمن کوچیک قدم برداشت. به سمت جانگکوک رفت و درحالی که هنوز ارتباط چشمی برقرار نکرده بود، بسته رو روی میزش گذاشت.
- اون یارو کودنه کجاست؟
- اگه منظورتون جیهونه، استعفا داد.
جانگکوک دستش رو توی موهاش فرو کرد. زیر لب غر غر کرد:
- عالیه. یه پسر بچه بی مصرف دیگه که باید بهش یاد بدم چطوری کارشو درست انجام بده.
ولی تهیونگ میتونست صداش رو بشنوه.
- هیچوقت دیر نکن. هیچوقت قبل از اینکه بگم بیا تو وارد نشو. هیچوقت غذا رو رو این میز نذار.
تقریبا داشت سرش داد میزد. تهیونگ دوباره بسته رو توی دستش گرفت.
- بذارش اونجا.
و به میز شیشه‌ای پشت سر تهیونگ اشاره کرد.
تهیونگ چرخید و بسته رو روی میز گذاشت. سرش رو پایین نگه داشت و انگشتهاش رو توی هم گره کرده بود.
- با کلاه ایمنی روی سرت و ماسک روی صورتت توی شرکت نیا. منظره خوبی نداره. درضمن با سلیقه منم سازگار نیست.
تهیونگ با خودش فکر کرد کی به سلیقه تو اهمیت میده کله گهی. چشمهاش رو تو حدقه چرخوند.
- توی قرار ملاقاتا وقتی میخوای بیای تو، صبر کن تا من... اصلا داری گوش میدی؟
این حرفش تهیونگ رو از افکارش بیرون کشید:
- بله. میشه پول غذا رو بدین که من برم؟
واقعا دلش نمیخواست حتی یک دقیقه دیگه اونجا صبر کنه.

TOUCH OF THE POOROpowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz