پشت ندیمه هان که براش فانوس روشنی رو نگه داشته بود قدم برمیداشت و ووجین هم پشت سرش قدم برمیداشت...
مسیری که میرفتن برای لوهان اشنا نبود و حدس میز به سمت ویلایی میرن که چندباری شنیده بود تازه ساختش تموم شده...
به هرحال اینکه قرار بود وارد اقامتگاه جدیدی بشه براش خوشایند نبود...
بهتر بود بگه که تقریبا هیچ کدوم از اتفاقایی که امروز افتاد باب میلش نبود...
سهون جذاب و در مواقعی مهربون بود اما با این وجود لوهان نمیدونست ته این رابطه و ازدواج قراره به چه شکلی باشه!!!
اینا دقیقا تموم تفکراتی بود که ذهنش و پر کرده بود و سرش و به درد اورده بود...
نور ماه علاوه بر نور فانوس جلوی پاش و روشن میکرد و درحالی که دست هاش از استرس مشت شده بودن پشت سر ندیمه هان حرکت میکرد..
درحال قدم برداشتن بود و سرش و فقط چند لحظه بالا اورد اما دیدن دریاچه ایی که از جلوی چشمش میگذشت چشماش گرد شد...
بازتاب نور ماه به چشم هاش میخورد و لوهان از اینکه همچین رودی دقیقا از وسط قصر میگذره تعجب کرد اما از اون جایی که توی عمارت قبلی هم دیده بودتش حالت متعجبش زیادم طولانی نشد..
شنیده بود که این رود برگرفته از یه چشمه اس که از معبد به سمت قصر حرکت میکنه...
با قدم برداشتن ندیمه هان به روی پل لوهان هم پشت سرش حرکت کرد..
صدای تق تق برخورد کفش هاشون با زمین چوبی توی سکوت شب تو گوشاش میپیچید و لوهان لبخند ضعیفی زد...
نگاهی به شکل نامیزون ماه توی اب انداخت و دلش میخواست چند لحظه ایی اینجا بمونه اما خب فکر نمیکرد که این ممکن باشه...
سرعت قدم هاش به تدریج کم شد و لوهان محو بازتاب نور خیره کننده ی ماه از توی دریاچه بود...
از مسیری که ندیمه هان براش روشن میکرد خارج شد و سمت حصار چوبی پل رفت...
دستش و به حصار چوبی و محکم پل تکیه داد..._ سرورم...
صدای ضعیف ووجین توی گوشش پیچید و لوهان ضعیف لب زد..
_ یکم همینجا بمونیم..
هرچه قدر هم که سعی میکرد خودش و قانع کنه نمیتونست نگاهش و از همچین منظره ی ساده اما خیره کننده ایی برداره.
چند دقیقه بعد درحالی که محو دریاچه شده بود چسبیدن بدن بزرگی رو به خودش احساس کرد...
با ترس توی جاش پرید و سعی کرد به عقب بچرخه اما دست هایی از پشت جلو اومدن و بعد از دور زدن کمر و شکمش دست های سرد خودش و که روی پل قرار داشتن به اسارت در اوردن...
لوهان با دیدن انگشتر زمردی که شبیهش توی دست خودش هم بود و دیدن ردای قرمز رنگ امپراطور فهمید کسی که پشت سرش ایستاده همسرشه...
همین موضوع باعث شد که به سادگی بین بازوهای محکم سهون اروم بگیره و سرش و پایین بندازه...
سهون اما لوهان سفت بین بازوهاش بغل گرفت و سرش و پایین برد تا بینیش و بین گردن و سر همسرش قرار بده...
دقایق قبل وقتی با سکوت روی پل پا گذاشته بود به ندیمه هان گفته بود ساکت باشه تا لوهان متوجه ی اومدنش نشه...
دیدن چهره ی اروم همسرش با اون لباس زیبا که حتی بیشتر سهون و محو خودش میکرد فوق العاده بود...
ارامش لوهان حتی از اون فاصله هم قابل لمس بود و حالا که عطر خوب بدنش و توی ریه هاش میکشید میفهمید چه فرشته ایی رو توی زندگیش داره...
انگشتای سرد لوهان و بین دست خودش فشار داد و اروم گفت...
YOU ARE READING
Me Before You
Romance🍀 فیک : منِ پیش از تو 🍀 کاپل : هونهان 🍀 ژانر : رمنس ، امپرگ ، اسمات ، فلاف ، تاریخی ، +18 🔆 خلاصه : داستان در سرزمین چوسان اتفاق می افته. سرزمین بعد از مرگ امپراطور به دست ولیعهد سهون می افته و اون برای گرایش خودش و قدرتمند شدن کشورش قانون جدیدی...